برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۱۶ آذر ، ۱۹:۴۸ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۱۹۱
نظرات شما ( ۲ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۱۵ آذر ، ۲۱:۱۲ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۱۹۵
نظرات شما ( ۲ )

من خوبم

من آرامم

فقط کمی ذوق زده ام 

ساعت 5 صبح .. من در حال پیدا کردن اتو :)

باید امروز بهترین کت و شلوارم را بپوشم .. اما از بس لباس ها بهم ریخته بوده چروک شده.. .. باید خیلی سریع آماده بشم .. 

ای وای .. نباید دیر برسم .. 

لعنتی ! همینجا گذاشته بودمش هاا ... آهان پیدا کردم ! با عجله اتو میکشم به کت و شلوارم

بعد از نیم ساعت کلنجار رفتن با موهایم همانگونه که هستند رها میکنم .. 

کراواتم را سفت میکنم و صاف می ایستم .. 

من خوبم .. من آرامم 

فقط کمی هیجان زده ام .. 

درست مثل همان روزی که قرار بود برای دیدن محل تاسیس شرکت داروسازی ام بروم ..

امروز قرار است برای خرید زمین داروخانه جدیدم اقدام کنم .. 

من خوبم .. من آرامم .. فقط یک بمبم .. که در هر لحظه ممکن است بترکد ...

گوشی . مدارک . کارت بانکی . 

همین ها کافیست ..

بیرون هوا کمی سرد است .. طوری که آدم را شاداب میکند .. 

ساعت 5:30 صبح .. سوار ماشین میشوم و ریموت در را میزنم .. باز میشود .. خیلی آرام 
من آرامم .. مثل عملکرد یک ربات با استوارم .. همیشگی 
من قوی ام .. این بار باتجربه تر .. اینبار با انگیزه تر 
گوشی را چک میکنم 
"خوشحال شدم .. " از وزیر ..
":) " از میم ..
...
چقدر آن تایم .. لبخند میزند .. بنگاه املاکی را میگویم ..
من هم لبخند میزنم ..
+همیشه عادت دارم آن تایم باشم ! 
دست میدهیم و دوباره سوار ماشین میشویم .. به سمت داروخانه جدیدم حرکت میکنیم ..
شروع میکند .. تعریف میکند 
از قیمت های بالا میگوید .. از این میگوید که این زمین مربوط به یک سالن زیبایی بوده که صاحبش رفته خارج و .. 
من گوش نمیدهم .. 
من فقط میخواهم قرار داد را ببندم و شروع به کار های طراحی داروخانه بکنم ..
اسمش را هم از اسم کارخانه ام برمیدارم .. کارخانه ایی که درش در 9 ماه تخته شد :) یک افتخار بزرگ ! 
هنوز تعریف میکند .. اما رسیدیم دیگر .. 
جای خوبی است .. 
بزرگ و شیک است .. 
زیر زمینی هم دارد .. یک زیر زمین که جان میدهد برای آزمایشگاه ...
همه جایش را بررسی میکنم
رو برمیگردانم طرفش و میگویم 
میخرمش .. ! 
هر چند قیمتش زیاد است .. 
نقد میخرم و قرارداد بسته میشود و کارهاس سند را خودش پیگیری خواهد کرد .. 
حالا من مانده ام و یک سالن صورتی رنگ ! 
باید همه جایش سیاه و سفید شود .. 
کار های طراحی را به شرکت طراحی دوست قدیمی ام میسپرم و خودم به دنبال دستگاه های آزمایشگاهی میگردم .. 
یک آزمایشگاه کامل درست میکنم .. کلی ایده برای ساخت داروهای ترکیبی دارم .. 
پیامک می آید .. 
"جای خوبیه .. رقیب بزرگ :) "
لبخند میزنم .. رقیب  ! .. 
مگر من خواستم ؟؟ ... روزی در کنار من .. قدم به قدم من میجنگید ... 
خودش کنار کشید ... 
 
چشم هایم به آسمان خیره میشوند ... 
گرفته .. پر از ابر ... 
از نو شروع میکنم ... ایندفعه بدون باخت .. بدون سقوط ..
دوباره شروع میکنم ... چون این شغل تمام زندگی من است .. 
"داروسازی و تجارت دارو ....."
 
ربات.
۱ موافق نظرات شما ( ۲ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۱ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • جمعه ۱۰ آذر ، ۱۳:۳۴ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۱۸۳
نظرات شما ( ۳ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۴ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۲ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۸ آذر ، ۲۳:۱۳ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۰۰
نظرات شما ( ۲ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۸ آذر ، ۱۸:۲۷ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۱۶۷
نظرات شما ( ۰ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۸ آذر ، ۱۳:۳۷ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۹۰
نظرات شما ( ۲ )