قبل اینکه بخوام بیام و هفته نویس شماره 5 رو بنویسم، داشتم به این فکر میکردم خیلی بده که اینجا همش شده هفته نویس!

مثل زندگی من که همش شده مشکل!

چیز زیادی ندارم بگم

فقط برین اینو گوش بدین:

Beyond The Black - My God is Dead

 

:)

 

کمی از این موزیک:

I walked across the desert a thousand miles
And every second cost to me a thousand lives
And I close my eyes, and I pay the price
When all of nature's beauties wore off and died
You promised me the heavens will make it right
And I closed my eyes and trusted your lies

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۲۹ خرداد ، ۲۲:۵۸ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۴۴
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

رسیدیم به شماره 4 از هفته نویس ها

خیلی چیزا از هفته نویس شماره 1 عوض شده

مثلا اینکه

دیگه اون حس خوب هدف داشتن رو ندارم به زندگی. اینکه باشگاه دیگه شاید نرم. اینکه باز انگار همه چی تاریک شد.

ولی

ولی یه چیز همونه

شایدم شدیدتر

من از آدما متنفر ترم !

 

آدما هیولان. اینکه میتونن تو لحظه، به نفع خودشون عوض بشن. اینکه هر کاری دوست دارن با دل آدما میکنن. اینکه فقط حال خودشون برای خودشون مهمه. اینکه اگه بفهمن دوستشون داری هیولاتر میشن....آره...آدما هیولان.

من به خطاهای برنامه نویسیم بیشتر از آدما اعتماد دارم.

:)

 

این هفته فقط داشتم به آدما فکر میکردم و کاراشون. همین..

 

/آقای ربات/

  • آقای ربات
  • جمعه ۲۳ خرداد ، ۲۳:۵۴ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۱۸
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

خب..

انگار بازم دارم میرم توی نیمه تاریکی

همون نیمه قدیمی

همون خستگیا

فکرایه همیشگی

ولی حقیقت ترین بعد زندگیم

انگار دارم میرم تو دنیای تنهایی

اما از خودم پرسیدم چرا تنهام؟

از خودم پرسیدم چرا زندگی اینقدر سخته؟

پرسیدم کو خدا ؟

نه

اونقدر خسته ام

که حتی

نمیتونم این مطلبو تمو...

 

 

/آقای ربات/

  • آقای ربات
  • شنبه ۱۷ خرداد ، ۲۳:۴۳ ب.ظ
  • بازدید : ۱۲۹
۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

این یکی یکم دیر شد، درست مثل زندگیم که دیر شد و دیر فهمیدم که دیر شد!

میخام بگم برات که دنیا دیگه اصلا جای خوبی نیست. این همه اتفاق این همه سردرگمی این همه سیاهی و این همه شب

این همه شب...اصلا همش شبه و خورشید فقط یه توهمه...

حس میکنم عقب موندم از همه دنیا، چه میدونم.. شاید به خاطر اینه که خیلی دارم میدوم و ...

 

دیگه دارم عادت میکنم به نادیده گرفته شدن. به اینکه تنهام. به اینکه واقعا تنهام!

دیگه از رفتن کسی زجر نمیکشم، دیگه سرد شدن کسی برام سوال نیست و دیگه برای خودم خیالبافی های چرند نمیکنم

که ببینم فردا روزی باهاشم یا که به هدفم رسیده باشم

نه...

دیگه آروم شدم... آروم تر از نبض یه مرده

 

این یکی یکم دیر شد..قرار بود جمعه ها بنویسم. همون جمعه های پر از غروب غریب کسایی که رفتن

ولی ببین...دیگه حتی برام مهم نیست بیایی و اینجا رو خالی ببینی و نخونی و بری..!

 

/آقای ربات/

  • آقای ربات
  • شنبه ۱۰ خرداد ، ۱۰:۲۲ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۳۴
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )