دستی به مهره شاه سیاه شطرنج میکشم

چشمانم را میبندم و قامتش را با بند بند انگشتانم حس میکنم

تمام من مثل همین مهره تاریک شده 

یک وجدان داشتم که آن هم تاریک تاریک شد

خالص و یک رنگ

با خودم زمزمه میکنم : من شاه شطرنجم

چشمانم را باز میکنم

ساعت هشت شب شده .. همه اتاق ها چراغشان روشن .. هال و پذیرایی روشن و روشن 

و فقط اتاق من تاریک تاریک است ...

قلعه فعلی این شاه شده همین اتاق تاریک 

تابستان است ولی من عجیب سردم شده 

سرد .. تا مغز استخوان هایم یخ زده 

دوباره چشمانم را میبندم

پدر جلو می آید .. شاه بزرگی که رفت ...

تو کی میخوای قواعد بازی رو یاد بگیری بچه ؟ 

تکرار میکنم من شاه شطرنجم

من قهرمان شطرنجم

و ناگهان ناپدید میشود و من در انبوهی از حرف های نگفته دفن میشوم

او نیست 

هیچگاه نخواست باشد 

و نتوانست باشد 

و نبود 

من حضور یک شاه بزرگ را حس نکردم ولی یک شاه بزرگ شدم 

کسی که قواعد بازی را خوب بلد شده 

و حال 

به وزیر ها و رخ های ارتش سفید اجازه قضاوت نمیدهم

به فیل هایش اجازه مزه پرانی نمیدهم

به اسب هایش اجازه هیچ حرکتی نمیدهم

ممکن است در یک بازی من هیچ حرکتی نکنم

مثل همین حالا 

که ساکت شده ام 

چون پیری به من گفت

هر چه ساکت تر باشی ، چیز های بیشتری میشنوی 

ساکت شده ام تا چیز های بیشتری بشنوم

منت ها را بشنوم

نقطه ضعف ها را بشنوم

گاهی وقت ها ساکت که میشوم 

وزیرم شک میکند نکند افسرده شدم

اما خوب میداند کمین میکنم

تا تویی که هزاران بار از من شکست خورده ایی را 

دوباره به خاک و خون بکشم

من تنهایم 

من ساکتم

من تاریکم

چشمانم را باز میکنم ... اه .. چرا فضای این اتاق بهتر نمیشود ؟ 

چرا پر از انگیزه نمیشود ؟ 

 من شاهم .. پس چرا با اینکه باخت را قبول نکرده ام ، حرکتی نمیکنم ؟

لعنت به این بازی که هیچ مهره ایی برایم نگذاشته 

فکر میکنم .. شب ها را در خواب و بیداری فکر میکنم 

به حرکت بعدی 

از اینکه نتوانم نقشه هایتان را بخوانم حالم بد میشود 

در این میان 

در این بدبختی ها 

سر و کله زدن با یک سری پیاده سفید بدبخت

و کل کل کردن با آنها هم نعمتی شده 

کسانی که خودشان می آیند 

حرکت میکنند 

و میمیرند و خیلی کم تبدیل به وزیر میشوند 

دستانم را نگاه میکنم

سرد و پر از عرق سرد 

پاهایم لمس شده درست مثل قلبم

درست مثل قلبم که تمام احساسم را در آن کشتم و چال کردم ..

می ایستم

مهره شاه سیاه را برمیدارم

رو به روی چشمانم میگیرم

در دلم زمزمه میکنم

من بازنده این بازی و بازی های آینده نیستم


اقای ربات - شاه سیاه.

۳ موافق نظرات شما ( ۲ )

+فلانی(اسمش رو نمیگم)

-جان

+تا کی دوستم میمونی؟

-دوستی که زمان نداره .. انتها نداره ...

+پس مطمئن بشم یه روز بی دلیل بلاک نمیشم ؟ و میتونم روت حساب کنم ؟ 

-آره چرا که نه ... چرا باید بلاکت کنم ... دوستت دارم..

+باشه :)

- :)


یک ماه بعدش بلاک بودم ..

بی دلیل . یهویی . 

و بعد با اکانت دیگه رفتم سراغش 

و زد زیر همه چیز 

واسه همینه که دوست ندارم انسان باشم

واسه همینه که از خوب بودن

از قول دادن

از راست گفتن

از آدم بودن و مثل آدم ها حرف زدن

خوشم نمیاد

عقم میگیره

من

همین ربات ساده بودن رو ترجیح میدم به انسان بودن.


آقای ربات - یاد خاطره قدیمی .

۲ موافق نظرات شما ( ۵ )

بعد از تو 

بعد از رفتنت

خواب از چشمان من رفت

بعد از تو من

دیگر نمیخوابیدم ... 

شب بود ، تاریک بود ، ترسناک بود . 

اما من همان روز را ادامه میدادم

میدانی 

بعد از رفتنت انگار هنوز یک روز است که گذشته 

چون من هنوز بعد از رفتنت نتوانستم بخوابم

بعد از تو من مرگ را آرزو کردم

که بتوانم حداقل ساعتی را آسوده بخوابم

انگار تو که رفتی 

خواب و آرامش را هم بردی ...

بی وفا چه طلبی داشتی که مرا اینگونه کردی ؟؟؟


آقای ربات - بعد از تو 

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

کلی دکمه اون بالا اضافه کردم

بعدش آپدیت من رو قبول نمیکنن

میگن حتما باید یه تغییر کلی داشته باشی :/


ربات.

  • آقای ربات
  • جمعه ۳۰ تیر ، ۱۶:۵۷ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۲۴۱
۳ موافق نظرات شما ( ۵ )

آپدیت تمام شد 

چیه فکر کردی قالب وبلاگ عوض میشه ؟ 

فکر کردی شاد میشم ؟ 

نه بابا 

رنگ بندی سیاه و سفید برای یک شاه سیاه شطرنج خیلی هم عالیه

و برای همیشه قالب همینطوری خواهد موند 

شاید بعد ها توی صفحه خرت و پرت یه چند تا قالب براتون طراحی کنم ! البته اگه حوصله داشتم و سلیقه ام گل کرد ! 

توی روزنوشت ها که نوشته های معمولی با مخاطب های معمولی رو میخونید

خط خطی های شبانه متعلق به مهره های اصلی بازی زندگی منه

چه رقیب هایم از ارتش مهره های سفید شطرنج

که رفیقانم .. هم بازی هایم از ارتش مهره های سیاه

توییت ها یه سری جمله های کوچیک به یه سری آدم های کوچیکه ... چون زیادی کوچیکن برام

بیشتر از این وقت نمیذارم براشون

همین ...

این روزا خیلی چیزا عوض شده 

مثلا اون ربات بده رفته 

و من موندم

دارم به این فکر میکنم بیشتر یاد بگیرم

 بیشتر کار کنم 

و کمتر بخوابم

دارم به این فکر میکنم 

به آینده 

به آینده ایی که برام حکم همین الان رو داره 

به روزای خوب فکر میکنم 

به اینکه نخندم ولی خیلی ها رو به خنده وادار کنم :)


آقای ربات - آپدیت انجام شد . 

  • آقای ربات
  • جمعه ۳۰ تیر ، ۱۴:۲۴ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۰۹
۱ موافق نظرات شما ( ۳ )

میخوام بنویسم

میخوام از تموم جمله هایی که میاد تو ذهنم استفاده کنم 

و یه خط خطی شبانه دیگه بنویسم

تا یه روزنوشت دیگه بنویسم

اما 

به خودشون میگیرن ... یه چند نفری ! 

داستان زندگی من رو نمیدونن

فکر میکنن زندگی شده همین چارتا مجازی .. 


ربات.

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۲۹ تیر ، ۲۱:۵۶ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۵۹
۱ موافق نظرات شما ( ۳ )

دستای من مثل مغز تو خالی ان 

ولی مغز من مثل معده تو پر

:/


آقای ربات.

  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۲۸ تیر ، ۲۱:۳۹ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۳۴۱
۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

من شاهم

همیشه هم شاهانه زندگی کردم

و خواهم کرد

در این میان به پیاده هایی که می آیند و میروند دل .. نه دل نمیبندم

من شاهم 

شاه سیاه شطرنج

من اصالتم را همیشه حفظ خواهم کرد

حتی وقتی که بازنده من باشم

پدر من . پدربزرگ من . پدر پدربزرگ من هم شاه بودند 

شاه در زندگی خودشان

بیخود نیست لقب خانواده ما پادشاه است

حال من آخرین نسل همان پادشاه هایم

من شاهم . شاه سیاه شطرنج

الان باید کمی مضطرب باشم ؟ نه نیستم ..

کمی دلزده باشم ؟ نه نیستم

من خوبم . من آرامم 

فقط به اندازه شاه سیاه شطرنج آخر بازی تنها شده ام

باید ببازم ؟ باید از صحنه بیرون بروم ؟ 

نه .. هرگز .. بازنده این بازی من نیستم

اگر نمیدانی بدان دخترک

همین چند روز پیش سپردمت کل زندگی تو را هک کنند

خودم که آنقدر سرم شلوغ است که تو را در میان انبوهی از پروژه و پوشه گم کرده ام

اما وقتی خبر گریه کردنت را شنیدم منصرف شدم

اگر نمیدانی بدان پسر جان

ممکن است تو یک پیاده سفید باشی 

ممکن است تو بازی را شروع کنی 

ممکن است به آخرین خانه برسی و وزیر شوی 

اما در نهایت میبازی 

چون من شاه سیاه شطرنجم

همانقدر تنها . همانقدر سیاه . همانقدر بی رحم

پی نوشت : شاید الان اسمم آقای رباته . اما من همیشه و همه جا شاه سیاه شطرنجم و مهره شاه سیاه هم همیشه باهامه .

آقای ربات - شاه سیاه شطرنج

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

عکساشو حذف کردم

از چت هایی که باهاش حرف زده بودم عکس گرفته بودم اونا رو هم حذف کردم

صداشو حذف کردم

ولی من هنوز از شکلک لبخند برعکس استفاده میکنم

راستی چطوری یادش و خاطره اش رو از ذهنم پاک کنم ؟ 

چطوری اون تصویری که ازش تو یادم حک شده رو پاک کنم ؟ 

فقط اینو میدونم 

اون روزا رفته و دیگه برنمیگرده

و من از چشماش افتادم و ارتفاع خیلی زیاد بوده و شکستم

بگذریم

خیلی چیزا عوض شده .. دارم سعی میکنم دیگه ازش ننویسم

ولی امروز چشمم خورد به آخرین و تنها یادگاری که ازش تو کامپیوترم مونده


عکاسی از آیه های قرآنی ... 

گذاشتمش توی پروفایلم .. به یاد همون روزی که برام فرستاد و گذاشتمش توی پروفایلم

هنوز شک دارم اون آدم بوده

چون من آدم های زیادی رو چه صمیمی و چه رسمی تونستم پاک کنم ...


پی نوشت : به زودی به همه این بی سر و سامانی های وبلاگ ، سر و سامان خواهم داد ! 

آقای ربات - تنهای یادگاری 

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

من کارم .. یعنی کاری که این روزها ازش درآمد دارم تبلیغاته

تو خرید کتاب های کنکور تجربی مشکل مالی داشتم و هیچ جوری رفع نمیشد 

غرورم هم اجازه نمیداد که از خانواده کمک بخوام پس به هیچکس چیزی نگفتم

صدای اذان من رو از این فکر ها بیرون آورد 

نگاه به ساعت کردم .. باید یه کار فوری انجام میدادم

این دفعه فرق کردم و رفتم اول نمازم رو خوندم

و آخر نماز دعا کردم جوری بشه که طوری نشه دستم بره تو جیب بقیه

یک ساعت بعد یه مشتری اومد و ازم تبلیغات گرفت

اسمش توی پروفایل بود 

"میبیند خدا "

خوشحالم که خدا باهام آشتی کرده

خوشحالم که خدا از رگ گردن هم بهم نزدیک تره

خوشحالم که تونستم بدون هیچ منت کشی کتاب ها رو بخرم

و خوشحالم که خدا رو توی باور هام دارم .. پس من از همه پولدار ترم :)


پی نوشت : ماجرا واقعی .. (همین دیشب! )

آقای ربات - میبیند خدا

  • آقای ربات
  • يكشنبه ۲۵ تیر ، ۱۵:۴۶ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۰۸
۲ موافق نظرات شما ( ۱ )

صفحات دیگر