7 هفته شد که دارم مینویسم. یعنی دارم سعی میکنم نوشتن رو از دست ندم. نوشتن اخرین سنگره برای من مقابل دیدن یه سری حرفا، یه سری رفتار ها. من دارم سعی میکنم توی دنیایی که زنده نیست، زنده باشم.

اما

اما دلم تنگ شده

دلم برای روزهایی که کلی نظر و کامنت میومد برای هر پستم تنگ شده. دلم برای دوستایه وبلاگیم تنگ شده شاید اونا از من الان متنفرن ولی خب من دلم براشون تنگ شده.

یه حسی توی وجودم هست که میخاد برگرده. به عقب. به همون روزا. درسته که بد بودن ولی من دلم میخاد برگردم به همون روزا

لا به لای یه سری متن های تاریک حبس شدم و آره رفیق... زندگیو مفت باختم.

 

میشد اینطوری نباشه...

همین..

 

آقای ربات.

  • آقای ربات
  • جمعه ۱۳ تیر ، ۲۳:۱۷ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۵۵
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

حالا که رفته ای بگذار برایت بنویسم. البته سوتفاهم نشود جانا. همیشه برای تو نوشته ام. حتی در غمگین ترین شعرهای منم از تو سرنخی پیدا میشود. حالا که رفته ای، به اندازه یک فنجان چای ناقابل بمان. تلخش میکنم. بمان و تلخی اش را قسمت میکنیم با هم تا برای تو هم راحت تر پایین رود.

 

بعد تو

آدم فراوان است

درست

خودت میدانی، خودم هم میدانم

اما بعد تو شکستن تک تک دل اینها، تقصیر توست

 

بعد تو، تقصیر توست که من یک سنگ دل بی رحم میشوم

 

تقصیر توست که بیگانه میشوم با هر چه خوبی که بود

 

تقصیر توست که رنگ به روزگارم نمی آید و خنده بر لبانم

 

آری تقصیر توست، تو باید به خدا جواب پس بدهی

 

خدا هم ببخشد تو را

 

من نمیبخشم..!

 

 

"آنقدر زیبا دوستت داشتم، آنقدر مقدس بودی برایم

که تو رفتی، انگار برای یک مسلمان خدا رفت..!"

 

ثبت شود به وقت دوازدهم تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و نه خورشیدی.

آقای ربات.

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۱۲ تیر ، ۲۳:۵۶ ب.ظ
  • بازدید : ۱۴۶
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )