فصل نامپای با یه مسئله بسیار سخت تموم شد! یه الگوریتم ماشین لرنینگ بود که اوف... حالا وارد پانداس شدم. امیدوارم پانداس بهتر از نامپای باشه!
نمیدونم چیکار کنم!
بچه که بودم، با دوستم توی یه زمین خاکی، یه بازی ساخته بودیم به اسم جنگ سنگ ها! اینطوری بود که هر کدوم یه سنگ مخصوص داشتیم. نوبتی میزدیم به سنگ همدیگه. هر سنگی که میشکست، اون یکی میبرد! عاشق این بازی بودم! هر چی زور و شبه خشم و شبه عصبانیت داشتم خالی میکردم تو دل سنگ... ولی کار بیهوده ای بود. توی این هفته ای که به مانند سال بود، از یه کار بیهوده دست برداشتم. اما دلم تنگ شده برای انجام دادنش. میدونم بیهوده اس. میدونم شاید ممکنه بازم حالمو بد کنه. اما... اخ نه نه نه! لعنت به تو. منو وسوسه نکن. تو رو خدا... وسوسه ام نکن... بذار حداقل یه چیز داشته باشم برای تراپیست. بگم این کارو کردم! بذار این دو هفته ای که نیست و نمیاد من اینو تمرین کنم.
همه آدما بعد از 2-3 بار شکست شاید حتی اگر دلسرد نشن هم، بهش فکر میکنن! من ربات هم همینطور! ولی خب الگوریتمهایی برای خودم نوشتم که این دلسردیها رو دور بزنم! پس همچنان شاید نامپای رو نمیفهمم ولی دارم ادامه میدم و این ادامه دادن رو به فال نیک میگیرم!
یه نفری رو بخوای بشناسی و در موردش اطلاعات جمع کنی چیکار میکنی؟ اینو توی یکی از کتابهای هک خونده بودم. حدودا 15 سال پیش وقتی نوجوون بودم و توی دنیای شیطنت و خرابکاری و خب البته کنجکاوی توی دنیای کامپیوتر! اصلا چرا باید در مورد یه نفر اطلاعات جمع کنی؟ که بعدا بتونی با اون اطلاعات و ترکیب کردن الگوهای مختلف اطلاعات محرمانه دیگه ای رو پیدا کنی! آدما همیشه همینن. هیچکس نیست که jfgdisfjiosdjrfiowe4rt رو بذاره رمز عبورش! همه یه الگویی دارن. همه یه علایقی دارن، همه یه عددهایی توی ذهنشون هست که با همون رمز ها رو میسازن. پس ...
از اسم شروع میکنیم، بعد فامیلی، بعد تاریخ تولد، بعد علایق، بعد تاریخ های مهم، بعد اخلاقیات! میپرسی اخلاقیات چرا مهمه؟ خیلی مهمه! اگر بدونی اخلاق طرف مقابلت چطوریه، میدونی از کدوم در وارد بشی که مناسب ترین جواب ها رو بگیری! که بیشترین اعتماد طرف رو به خودت جلب کنی! تک تک جملات اون کتاب یادمه... که چطوری از روشنایی وارد تاریک ترین ساید آدما بشیم. هک در واقع اون بود. هک واقعی...
چرا اینو نوشتم؟ چون امروز سعی کردم افسردگیامو هک کنم! اسم هیولاها رو بپرسم، علایقشون رو بدونم، تاریخ تولدشون.. اینکه کِی اولین بار به وجود اومدن رو بدونم... سعی کنم اول از همه باهاشون دوست به نظر بیام. بعدش شاید تازه بفهمم این غم عمیقی که شبا میوفته به جونم، اسمش چیه... اسمشو میدونی؟ نه.. نمیدونیم... کاش اون نوجوون 15-16 ساله هنوز زنده بود و با اون شوق و علایق و حوصلهای که داشت به خدمت تک تک این هیولاها میرسید و همشون رو هک میکرد :)
انگار دوباره برگشتم به غار تنهاییم. انگار یه بار دیگه بهم ثابت شد که تیرگیم رو نباید قاطی هر روشنی ای بکنم. اونا هر چقدرم که اولش قشنگ قشنگ حرف بزنن، در آخر ترس از این سیاهی اونا رو طرد میکنه. انگار دوباره منم و شب و قرصام و کامپیوترهام. فردا برم به تراپیستم چی بگم؟ بگم هیچکدوم از کارایی که گفتی رو این هفته انجام ندادم؟ برم کلاس ویولن چیکار کنم؟ بگم تمرینات این هفته رو خیلی نتونستم انجام بدم؟ همیشه موقع زدن این حرفا خودمو میذارم جای فرشته مرگ و تو دلم میگم هه! چه خوش خیاله! دوباره و دوباره و دوباره حرف زدن با خودم شروع شد. هیولاها بیدار شدن. انگار یه خط کد ام، هی از کامنت در میام، هی کامنت میشم...
برگشتم به اون روزایی که توی خواب مسئله حل میکردم! همه بهم میگفتن عجیب غریب اما برای من یه چیز نرماله. حتی زمانی که کامپیوتر نداشتم من وقتی چشمامو میبستم یه کامپیوتر داشتم! و دیشب بازم یکی از مسائلی که روز دوم درگیرش بودم رو حل کردم. صبح پا شدم چکش کردم دیدم بله! درسته... گاهی وقتا از خودم به خاطر همین چیزا خوشم میاد...
ولی همچنان دارم با نامپای بسیار بسیار دوست داشتنی سر و کله میزنم! دیدین کسایی که توی دبستان با هم دعوا میکنن، در آخر میشن بهترین دوستای همدیگه؟ شاید منم با نامپای بهترین دوستا شدیم و اینقدر به سازندهاش فحش ندادم!
رسما از نامپای متنفرم! از ماتریکسها هم همینطور.
امروز یادگیری نامپای رو شروع کردم. از چیزای ساده مثل نصب و ساخت ماتریس های یک بعدی و دو بعدی و چیزایی مثل size و dtype و.. اما بخش بد ماجرا از ماتریس های سه بعدی به بعد شروع شد. منبع آموزشیم هم خیلی کامل درس نمیده. رفتم کتاب دانلود کردم بخونم دیدیم پرتغالیه! نشستم ترجمه اش میکنم و یاد میگیرم! شاید این ترجمه شده این کتاب رو بعد ها گذاشتم برای دانلود. برای کسایی که مثل من داده های نام پای داره تحلیلشون میکنه!
تصمیم گرفتم توی 20 روز تحلیل داده رو یاد بگیرم! حالا چرا 20 روز؟ چون منبع آموزشیم رو فقط 20 روز تمدید کردم! توی روز اول یاد گرفتم داده چیه. انواع داده رو فهمیدم. با آناکوندا و مینی کوندا آشنا شدم.
یاد گرفتم چطور توی کوندا محیط مجازی بسازم:
conda create -n venv python=VERSION
نصب فایلی توی کوندا این شکلیه:
conda install --yes --file requirements.txt
با ژوپیتر و محیطش و دستورات جادویی آشنا شدم:
% یه چیزی برای یک خط کد
%% برای چند خط کد
؟ توضیحات در مورد یه متغیر
؟؟ توضیحات به همراه سورسش
بی تقاص نخواهد ماند. نمانده. باید تقاصش را پس بدهی. من روزی انتقام خنده هایی که شنیده نشد، موفقیت هایی که حاصل نشد، خواب هایی که نیامد و گریه هایی که بند نیامد، موهایی که سفید شد که ریخته شد، پول هایی که صرف تراپی، روان درمانی شد. انتقام همه چیز را خواهم گرفت! من روزی انتقام کسانی که بعد تو ناراحتشان کردم خواهم گرفت. بی جواب نخواهد ماند. صدای لرز دار پشت گوشی، خواهش هایی که مرا از برج غرورم پرت میکردند پایین، آبی که به بهانه گریه کردن زیر دوش هدر رفت. نه...! بی جواب نخواهد ماند...