میروی برو

ولی اگر رفتی دیگر برنگرد

میزنی بزن

ولی اگر زدی دیگر درمانش نکن

فراموشم میکنی بکن

ولی اگر فراموشم کردی دیگر سعی نکن مرا به یاد بیاوری


سعی نکن آدرس خانه جدیدم رو پیدا کنی

سعی نکن از دوستانم حالم را بپرسی

سعی نکن برایم هنوز مهم باشی و به چشم بیایی


حرمت میشکنی بشکن

ولی اگر شکستی دیگر حق نداری طوری رفتار کنی انگار هیچ چیز نشده 


دل میشکنی

احساس زیر پا میگذاری

خودت را به بیخیالی میزنی

دور میشوی و میروی


عزیزم

بشکن

بگذار

بزن

برو


اما برای همیشه

اما برای همیشه

اما برای همیشه.



-آقای ربات.

طعم تلخ انگور

باد گرم تابستان

لمس قبر سنگی

یک مشت حرف نگفته

فاتحه ای بی حس

بغضی خفه

فکری حبس

چشمانی بیدار

ذهنی خسته از بیدار بودن

قلبی پر غصه

سردردی بدون پایان

دردی بدون راه حل

غروبی با اذان

نوشته ای در هم

حس سرد جنازه

تیتر یک روزنامه

پسری که بی دلیل مرد !


-آقای ربات

دیشب ساعت 3 خوابیدم

صبح ساعت 6 بیدار شدم و با خستگی و خواب آلودگی تمام 

روز را شروع کردم

دیرم شده بود ..

با عجله رسیدم سر ساختمون

لباس کار پوشیدم و با خستگی فراوون و کمردرد شدید و سردرد شروع کردم کار رو ..

گذشت ..

عصر شد 

سیمان تموم شد 

منتظر موندم تا بیاد

نیم ساعت

یک ساعت

دو ساعت

نمیدونم چی شد که یه سطل سیمانی بود

گذاشتم زیر سرم و خوابم برد ...

اونقدر عمیق خوابیدم که خواب دیدم

خواب دیدم داروسازی قبول شدم

خواب دیدم از دور 

جزوه به دست 

واستاده و به من نگاه میکنه

و لبخند میزنه...

چه خواب خوبی بود ..

لعنت به صدای بنا که بیدارم کرد و گفت پسر بیدار شو سیمان رسید .. وقت خواب نیست ....

با بغض و حسرت 

بیدار شدم و 

روز رو تموم کردم...


-آقای ربات

سردرد های همیشگی 

فکر و خیال های تاریک

اتاق سراسر مشکی

موزیک های غمگین

بغض های سنگین

اشک های تلخ

میدانی ..

دیگر تکراری شده 

اینجا دیگر همه چیز تکراری به نظر میرسد

دیگر چیزی برای توصیف و تعریف کردن نیست ..

چیزی جدیدی اینجا نیست 

همه چیز به طرز فجیعی افسرده کننده شده 

دیگر نمیدانم چه کنم..

تو بودی چه میکردی ؟؟

منظورم این است 

اگر من اندازه تو بد بودم

بغض میکردی ؟؟ به خدا شکایت میکردی ؟؟ شب ها بیخوابی به سرت میزد ؟؟ 

خواب هایت پر از کابوس بود ؟؟ هوم ؟؟؟

خدا نکند روزی

به جایی برسی که 

من هستم.

خدا نکند..



-آقای ربات.

هنوزم دلگیرم

هنوزم سردرد دارم

هنوزم که هنوزه من لعنتی به فکر تو لعنتی ام

هنوزم از اون مشتی که ازت خوردم گیجم

هنوزم که هنوزه تو فکر آخرین حرکتتم

همونی که منو مات کرد

آره من باختم که فکر کنی قوی هستی ..

اما 

بی عاطفه

من دیوونه نیستم

من ساده نیستم

من بچه نیستم

همونایی که فکر میکنی از همه بیشتر میدونن .. از همه بزرگترن .. منطقی ترن

تو رو واسه یه چیزایه دیگه میخواستن...

هنوزم که هنوزه

نگرانتم

بیخیال درد قلبم

اشک سردم

زهر لبخندم

بیخیال سردردم

من هنوزم که هنوزه دیوونتم.



-آقای ربات


اگر کسی را مات کنی 

روزی

ساعتی 

لحظه ای 

کسی 

چیزی

تو را 

چنان مات میکند

که برگردی و گذشته را نگاه کنی 

حق گریه نداشته باشی 

حق ناشکری نداشته باشی

حق گله نداشته باشی

طوری مات میشوی 

که سکوت کنی و

بروی..

همین....



آقای ربات.

میگفتم : چرا اینطوریه؟

میگفت : خب زندگی بالا پایین داره دیگه ...

میگفتم : تا جایی که یادمه زندگی من همش سرپایینی بود .. یه راه طولانی و سرپایینی..

میگفت : شاید هنوز به اندازه کافی درد نکشیدی .. زجر نکشیدی .. بزرگ نشدی 

بزرگ که بشی این راه ها برات کوچیک میشه


میگفت و چقدر خوب میگفت...



-آقای ربات.

سلام

سلام دوست قدیمی 

خیلی وقت بود اینطوری سرزده نیومده بودی پیشم

در واقع من الان و چند شب قبل دارم با یه آدم خیالی حرف میزنم

آدم که نه ..

شاید شیطان

هر چی که هست خطرناکه

شب ها نمیذاره بخوابم

داد میزنه 

وقتی هم بلند میشم و نمیخوابم زل میزنه تو چشمام و 

و 

نمیذاره بخوابم

یه شب سعی کردم صدای گریه هامو

صدای داد و فریاد هاشو

ضبط کنم

ساعت حدود 3 صبح بود

صبحش که اون فایل رو گوش میکردم

خیلی ترسناک بود

من 

دارم دیوونه میشم

صدام مثل دیوونه ها شده

نفس کشیدنم

نگاه کردنم

لرزش دستام و بی حس شدنشون

رفتار هام

من دارم یه بیمار روانی میشم

نمیدونم مقصر این اتفاق کیه

نمیخوام هم بدونم کیه

یا چیه

نمیدونم باید چیکار کنم

باید بنویسم .. 

الان .. ساعت 7:55 دقیقه اس که اینو دارم مینویسم

2 مرداد و نمیدونم چند شنبه ..

زندگی من به طور کامل بهم ریخته

شب ها بیدارم

با خودم حرف میزنم و تو خونه راه میرم

گریه میکنم

داد میزنم 

نزدیک های صبح که میشه .. خسته میشم و خوابم میبره

صبح ساعت 12 از خواب بیدار میشم .. صبح که نه ، ظهر ! 

و تمام طول روز به شب های ترسناکی که میگذره فکر میکنم

عصبانی ام

اشتها ندارم

چشمام همیشه قرمز شده 

همه از من میترسن

عجیب شدم ؟ آره

اما 

من هنوز میدونم

پس دیوونه نشدم

یعنی 

فقط یه چیزی رو میدونم

که دیوونه شدم

و هیچی دیگه درست نمیشه..

هیچی..


آقای ربات.

همه چیز با کلیک روی اپلیکیشن شروع میشود

عده ای شادند با دنیایی رنگارنگ

عکس هایی با منظره های دبش 

لبخند های مصنوعی

خوشی های الکی 

عده ای خودشان را غمگین نشان میدهند 

کپشن هایی که خبر از شکست عشقی چهارمشان میدهد !!

عکس هایی تنها 

با پشت زمینه ایی تاریک

یا غروب خورشید

اینجا اینستاگرام است  !

شعر های فروغ و پناهی طرفدار زیادی دارد

عده ای بقیه را تشویق میکنند به زندگی کردن و لذت بردن

عده ای خودکشی را حق هر انسانی تعریف میکنند 

اما 

همه شان یک کار مشترک دارند

لایک کردن ! 

چیزی عجیب غریب و به طرز وحشتناکی وقت گیر 

اما ساده

دوبار زدن روی عکس ! یک قلب ظاهر میشود و سریع از بین میرود

اما یک عدد به زیر آن عکس افزوده میشود 

ساده و بی خطر

..

از اینستاگرام متنفرم

همه چیز با حذف برنامه تمام میشود.

یک حلقه بی نهایت

من داخلش به دام افتاده

راه فراری نیست

راه نجاتی نیست

زمان استراحتی نیست

تفریحی نیست

خوشی نیست

لبخند نیست

کار هست و جبر و درد و تاریکی

دارم به اوج خودم میرسم

من در این حلقه بینهایت 

بزرگ میشوم

اما شیطانی بزرگ میشوم...


آقای ربات.