یه دوست وبلاگی داشتم خیلی قدیما... امیدوارم هر جا که هست حالش خوب باشه...

یه نوشته داشت که اینطوری شروع شده بود "به یک معجزه نیازمندیم..." الان یهویی یادش افتادم و دارم به این فکر میکنم چقدر منم این روزا شدیدا به یه معجزه نیاز دارم... یه قدم... فقط یه کار... فقط یه چیزی خود به خود درست بشه... این روزا خستگی تمام این سالها مونده به جونم... حس و حال هیچی نیست... میدونم بازم باید از فردا شروع کنم ولی برای چی...؟ هنوز دیر نیست؟ این سوال مدام داره تو ذهنم تکرار میشه و من، این روزا، حوالی نزدیک به تولدم، دارم یه جای ناشناخته ای دفن میشم.

  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۳ آبان ، ۲۳:۲۴ ب.ظ
  • بازدید : ۴۱

تعداد نظرات این پست ۲ است ...

۰۴ آبان ۰۲ ، ۰۰:۳۷

منم یه دوست وبلاگی داشتم که همین اواخر وبلاگشو حذف کرد و خیلی ناراحت شدم.. 

هیچ وقت دیر نیست، به این فکر کن که اگه الان بگذره و چند سال دیگه با خودت بگی کاش همون موقع تمومش کرده بودم.. منم دیر شروع کردم ولی خب کسی از آخر قضیه خبر نداره... 

اره درسته..
۰۶ آبان ۰۲ ، ۲۳:۱۹

سه شب ننوشتی.. جا نزدی که؟ 

نه.. هستم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">