برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۵ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • يكشنبه ۲۹ مرداد ، ۱۹:۴۰ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۲۶۱
نظرات شما ( ۲ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۳ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • شنبه ۲۸ مرداد ، ۰۹:۰۰ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۹۲
نظرات شما ( ۳ )

من قوی ام

من سرسختم

اما از روزهایی مینویسم که ضعیف بودم

چون به نظرم اون روزها قشنگ تره واسه نوشتن

قوی بودن رو که نمینویسند ....



ربات.

  • آقای ربات
  • جمعه ۲۷ مرداد ، ۲۳:۰۱ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۳۱۰
۰ موافق نظرات شما ( ۴ )

قدیما (دو سه سال پیش ) وقتی از دوستام میپرسیدم بزرگترین آرزوتون چیه ؟ 

میگفتن یه کلبه وسط یه جنگل .. تک و تنها ... 

بهشون میخندیدم .. ته دلم 

من پر بودم از دانش 

پر بودم از هدف هایی که براشون از ته دل میجنگیدم

نه تنهایی میخواستم

نه کلبه وسط جنگل

من میخواستم پشت یکی از میز های گوگل بشینم

یه مدرسه بزرگ برنامه نویسی بزنم

یه پدر پولدار باشم 


اما حالا

من افتادم وسط همون کلبه توی جنگل .. تک و تنها 

و دوستام در حال رسیدن به چیزایی ان که آرزوی من بود :(


ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۳ )

عاشقشم 

اما نمیفهمه

روم نمیشه خودم بهش بگم

با کارام سعی میکنم بهش بفهمونم

عاشقشم

اما خب اون عاشق یکی دیگس


ربات.\/\/ r

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ، ۲۳:۳۴ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۲۹۴
۰ موافق نظرات شما ( ۳ )

1 سالگی : متولد شدم

2 سالگی : چیزی نمیفهمیدم

3 سالگی : تکرار های روزانه احمقانه ولی شیرین

4 سالگی : آتاری دستی . سگا . آرش دوست همیشگی . جواد اولین دوست زندگی . عاشق تفنگ و جنگ و خرابکاری

5 سالگی : عاشق لوازم الکتریکی .. شبی که توی کافی نت قایم شدم.. عاشق اینکه رو زین دوچرخه بشینم دخترخاله ام تنها همبازی من .. و ..... 

مرگ پدر 

6 سالگی : بهت زده 

7 سالگی : دغدغه مشق شب . بازی با دخترخاله . خانه خاله .. سوپ جو ...

8 سالگی : کامپیوتری که با کارتن درست کرده بودم . سردی زمستون ها 

9 سالگی : نمره های بیست .... تو این سال فقط نمره بیست میگرفتم ....                  

10 سالگی : مسئله های مزخرف ریاضی . بازی فوتبال . کارت بازی . تیله بازی

11 سالگی : عشق های بدون عشق ! زندگی با اهنگ های محسن یگانه و حفظ کردن تکست رپ ها از جمله بهرام و اینا ...

12 سالگی : رفتن و عروس شدن دخترخاله ....

13 سالگی : 13..........

14 سالگی : بالاخره جایزه شاگرد اول شدنم شد سگا !! دستگاه بازی که همیشه آرزوش به دلم بود

15 سالگی : اولین کامپیوتری که مال خودم بود ......

16 سالگی : اهنگ های ابی ... عاشق دختر همسایه شدن .. برقکاری .. یادگرفتن طراحی سایت . مرگ پدر بزرگ .. بهترین سال عمرم

17 سالگی : شروع اشتباهات زندگیم .. مبدا بد شدنم 

18 سالگی : بهاری که هیچوقت تمام نشد .. تابستانی که لذت بخش با همراه خستگی های بسیار گذشت . پاییزی که فقط بوی درس میداد .. و 

زمستانی که پر از عطر بوی رز آبی بود 

19 سالگی : فکر کردن به این 18 سال :( و مردم .... 


آقای ربات - ....


۱ موافق نظرات شما ( ۳ )

بدترین اشتباه من این بود که بد شدم

بد شدم و این عمق فاجعه بود

عمق تاریکی های دلم

خب بچه بودم

نمیدانستم بد که باشم

افتخار نیست .. آزادی نیست .. رهایی نیست 

بد که باشم

راه برگشتی نیست .. جبرانی نیست .. شادی نیست


بد شدم

و این کل سهم من از زندگی بود.


ربات.

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۲۶ مرداد ، ۲۱:۴۵ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۲۵۰
۱ موافق نظرات شما ( ۴ )

صبح ها عرق میریزم 

شب ها اشک میریزم

صبح ها عرق میریزم به خاطر اجبار

شب ها اشک میریزم به خاطر آینده ایی که دارد تباه میشود به خاطر همان اجبار 

و سختترین فکر ممکن این است که این اجبار تمام شدنی نیست ..

مثل میخی شده ام که تا کامل در دیوار فرو نرود و حرکتی نداشته باشد باید فشار های چکش را تحمل کند 

شده ام بد .. شده ام بدبخت .. شده ام هر چیزی که پسوند بد را دارد 

خدایا ... خدا....هستی ؟؟ واقعا هستی خدا ؟؟

خدایا امشب سر راه برگشت به خانه 

با همان دست هایی که داخل ظرف های سیمان پوستش کنده شده بود به گوشت رسیده بود و میسوخت

با همان چشم هایی که خستگی درونشان موج میزد و مثل همیشه پر از اشک بود 

با همان زبانی که خشک شده بود اما بازم زمزمه ی خدا خدا میکرد 

گفتم باش 

گفتم به من چیزی که میخواهی را بده 

و من پست ترین آدم انسانم اگر گناهانم را ترک نکنم 

من نامرد ترین انسان دنیا هستم اگر نمازهایم را سر وقت نگذارم ...

اگر هستی خدایا ... تمنا میکنم این حرف را گوش کن .. . 

سرگیجه دارم

سردرد دارم 

بدن درد دارم 

دستانم میسوزد 

کسی که فکر میکردم همدم من است رفته 

آینده ام هم اگر دست روی دست بگذارم رفته 

خدایا ... سخت است .. تاوان آن گناهی که کردم 

برای این سن و سال من 

برای حال 

سخت است و نامناسب

قول میدم بعد از 40 سالگی خودم خودم را بیاورم و معرفی کنم 

و آنوقت هر کاری خواستی با من بکن 

اما حالا

به من فرصت بده خدایا ... من هنوز هم بنده تو ام لعنتی ... اه ..................................................................................................


ربات.

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ، ۲۳:۳۹ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۹۱
۰ موافق نظرات شما ( ۲ )

صفحات دیگر