نوبت به ما که رسید

سهم ها ، ترس معنی شدند

سهم ما شد ترس از آینده

ترس از روزگار

ترس از رفیق

ترس از همه چیز

نوبت به ما که رسید

معلم تا خودکارش را درآورد نمره بدهد

زنگ خورد و گفت برای جلسه بعد

زنگ خورد و همه تغذیه به دست

من حسرت به دست

من نگاه

من فکر و خیال

نوبت به ما که رسید

چیزی نداشت

جز معذرت خواهی ساده

جز یک باد ملایم

جز یک ردپا

از تمام چیزهایی که قبل من بود و

حالا نیست و

بعد من باز هم هست....


آقای ربات.


  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۱۹ تیر ، ۰۰:۵۳ ق.ظ
  • بازدید : ۲۱۷
۲ موافق نظرات شما ( ۱ )

اتاق کاملا سفید

با رنگ رگ هایم ست

روزها به این فکر میکنم که چرا اتاق پرده ندارد

و یادم میرود

و شب به این را میفهمم که چون اتاق من پنجره ندارد

و یادم میرود

و صبح دوباره....

در میان تمام سفیدی ها

یک لیوان پر از فراموشی های تاریکی خود نمایی میکند

اسمش این نیست ولی من اسمش را گذاشته ام : فراموش های تاریک!

این صد و یکمین لیوانی است که باید سر بکشم

چون دکتر ها میگویند این تو را از ذهن من دور میکند

من که باور ندارم

اما سر میکشم

تمامش را

یک جا و یک نفس

باز سرد میشود تمام تنم و گرم میشود تمام اتاق

عصر است

میدانم باران می آید

پنجره ندارم

ولی میدانم

صدایش را میشنوم

چقدر دلم برای باران تنگ شده

برای حس چیدن انگورهای مادر بزرگ

به دست های تو

پلک ها سنگین میشوند و به اجبار چشم ها را از دیدن محروم میکنند

کاش چیزی هم بود برای اینکه مغز را از فکر کردن محروم کند..!

مثلا کمی دلگرمی

دلگرمی برای انتظار

انتظار را میتوان دلیل زندگی دانست

وقتی بدانم می آیی

سراسر اتاق را پرده نصب میکنم

و به خودم

و به تو

امید میدهم که هوا بارانیست

اما وقتی صد و دومین لیوان را سر بکشم

باز تو نیستی

میدانم

فراموشی های تاریکی

فقط مرا به خواب نبودن ها تو میبرند

به خواب نخوابیدن های تو

...

..

.


اقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

خط میزنم

اسم خودم را

جلوی تخته سیاه زندگی

خط میزنم و تمام نمیشوم

خط میزنم و هنوز هستم و به خطخطی هایم نگاه میکنم

آینده را میخوانم

مرور میکنم

هر لحظه، هرکجا

چند شبی است نخوابیده ام

خواب را نیز خط زده ام

شب ها نمیخوابم و آرزوهایم را خط میزنم

زیادند

مثل ساعت های لحظه های جنونم

صبح به صبح تمام عقده های 20 سال زندگی ام بالا می اورم و یک صبح خیلی عالی را شروع میکنم

خط میزنم

زمین و زمان را خط میزنم

متنفرم از آینده های احتمالی

از فکر به این که چه میشود

اگر این نشود

اگر آن نشود

چه میشود؟؟

چ میشود ؟؟!

الفبا را خط میزنم

دفتر نت هایم را خط میزنم

در دنیایی که همه پوچ میخندند من پر گریه میکنم

اشک هایم را خط میزنم و زندگی باز ادامه دارد

ادامه دارد

تا وقتی که من در یک روز خیلی عالی در وان حمام رگم را خط بزنم..!

  • آقای ربات
  • دوشنبه ۳ تیر ، ۲۳:۳۲ ب.ظ
  • بازدید : ۲۱۶
۱ موافق نظرات شما ( ۰ )