حس میکنم دوباره کد های قدیمی ام را پیدا کرده ام

با ریکاوری

و دوباره ربات خوب قدیم ها شده ام

حس میکنم منطق من از احساسم بیشتر شده 

و این روزها بیشتر برنامه نویسی میکنم

هر چیزی میسازم

بازی - ماشین حساب - دفترچه تلفن .. هر چیزی ...

گاهی اوقات هم ویروس ! 

خلاصه که به این روزها خیلی علاقه مند شده ام 

این روزهایم جذاب هستند 

دیگر تنهایی را حس نمیکنم

تنها نیستم چون تابع ها با من هستند 

ماژول ها 

سمی کولن ها 

اسکریپت ها همه با من هستند 

خانواده من هستند 

و من مینویسم تا گردش خونم بالا برود

این روزها به آینده امید زیادی دارم ...

روزها عوض خواهند شد


آقای ربات - برنامه نویسی از چهار صبح تا الان . 

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۲۰ تیر ، ۰۷:۴۶ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۷۸
۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

- یه آرزوی بزرگ کن.

+ چی بکنم ؟

- آرزو

+ آرزو چیه ؟؟ 


:(


هر وقت از وضعیتت نالان شدی 

هر وقت غر زدی 

هر وقت زیر کولر لم دادی و گفتی این چه وضعیته

هر وقت خداتو فراموش کردی و مثلا یادت نیست وقت نمازه و پشت گوش انداختی 

هر وقت اعتقاداتت گم شد 

هروقت گفتی خدا با من قهره

خدا به من نگاه نمیکنه

این کلیپ رو تماشا کن .


پی نوشت : خدایا شکرت :)


دانلود کلیپ

۲ موافق نظرات شما ( ۱ )

یک روز از خواب بیدار میشوم

وقتی از خواب بیدار شوم

هیچ دردی حس نخواهم کرد 

گویا همه چیز تمام شده باشد 

و من از همه طوفان ها و جنگ های زندگی ام جان سالم به در برده باشم

یک روز از خواب بیدارم خواهم شد 

و برای تمام هدف هایم تمام زورم را خواهم زد 

یک روز تغییر خواهم کرد

و دیگر برای روزهایی که گذشت گریه نخواهم کرد 

تلاش خواهم کرد تا روز هایی هم که دارم بی خود نگذرد

میروم رو به روی آینه

اسلحه را برمیدارم و یک گلوله شلیک میکنم به خود قدیمی ام 

و از آن روز ، از آن ساعت ، از آن ثانیه به بعد

یک ربات دیگر میشوم

یک روز از خواب بیدار خواهم شد و بی درنگ موهایم را از ته میزنم 

ریش میگذارم

و عینک خواهم زد .. از آن هایی که من را به بچه درس خوان ها شبیه میکند ! 

یک روز از خواب بیدار خواهم شد و به همه خواب ها و کابوس ها پایان خواهم داد

یک روز بدون خوردن صبحانه میزنم بیرون و کل شهر را میدوم 

میخواهم همه بفهمند من پیروز میدان شده ام 

میخواهم همه بفهمند من تنها بازمانده از آن روزهای بد ام

میخواهم در این شهر جشن به پا کنم

سیل اشک به پا کنم

یک روز به همه چیز پایان خواهم داد

نه به کسی دل میبندم

نه به چیزی وابسته میشوم

نه خودم را محدود به چند رویا و دعا و دعا میکنم

یک روز همه چیز خوب خواهد بود ... به شکلی خاص 

چقدر آن روز زیبا خواهد بود 

و چقدر زیباتر است وقتی بفهمم 

آن روز همین امروز است :)


آقای ربات - آپدیت در حال انجام شدن :) ---- 67%

  • آقای ربات
  • دوشنبه ۱۹ تیر ، ۰۸:۴۹ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۶۰
۳ موافق نظرات شما ( ۱ )

خیلی چیز ها الان سر جایش نیست

مثلا در این لحظه 

باید هوا ابری بود 

باد شدید بود 

عصر که میشد برق ها میرفت

خیلی چیز ها سرجایش نیست

مثلا باید تنهای تنها بودم .. نه در میان انبوهی از مهمان ها 

مثلا باید اینقدر از دلم نمیگرفت

دلی که دیگر نمانده

اما بعضی وقت ها همان جایش میگیرد ..

مثلا باید ...

  • آقای ربات
  • يكشنبه ۱۸ تیر ، ۱۶:۰۷ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۹۹
۲ موافق نظرات شما ( ۲ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۳ )

من درسم را خوب خوانده بودم!!!

آماده برای کنکوری موفق!

همه چیز داشت خوب پیش میرفت! 

از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم ...

که ای کاش این کار را نمیکردم!

سوال اول آرایه ادبی بود

شعری از هوشنگ ابتهاج....

"بسترم ...صدف خالی یک تنهاییست

و تو چون مروارید

گردن آویز کسان دگری...."

و نتیجه این شعر ....کنکوری با رتبه افتضاح بود...!

راستش من

 سر جلسه کنکور

تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم!

دیدم که اینگونه پریشان شدم!

همه سرگرم تست زدن 

و پسرکی سرگردان در خیابان ....!

نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن ...حتما 100 میزنی!

هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال....

با یک شعر نیم خطی

گذشته را گره بزند به آینده!

 

فدای سرت ....

دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست!


#علی_سلطانی


من هم درسم را خوب خوانده بودم اما دنبال یک کنکور موفق نبودم 

ولی همه چیز خوب پیش میرفت

سرحال بودم و آماده جواب دادن به سوالات

من هم از روی برنامه قبلی با ادبیات شروع کردم آن هم تست های قرابت معنایی

که ای کاش این کار را نمیکردم!

شاعرش را نمیدانستم کیست .. حتی من معنی شعر را هم نمیدانستم

ولی آن برداشتی که من از شعر کردم 

کار من را در جلسه کنکور تمام کرد 

"چه عقده ها که ز خاطر گشوده غنچه گل --- بهار بین که گره را گره گشا کرده است"

من قرابت را نمیدانستم

من فقط به کلمه بهار خیره شده بودم

و میدیدم همه تست میزنند و از این شعر رد میشوند 

ولی من گیر کرده بودم

میدیدم پسری در کوچه پس کوچه های شهر ، زیر باران قدم میزند و گریه اش را کسی نمیبیند 

میدیدم عاشقی شده بود که عشقی نداشت

میدیدم شب ها چقدر جای خالی حس میکرد 

و میدیدم چقدر عقده هایش را با مشت روی دیوار های اتاقش خالی میکرد

نمیدانم شاعر را نبخشم یا آن مشاوری را که گفت ترتیب دفترچه را بهم نزن و از ادبیات شروع کن و از نقطه قوتت "قرابت معنایی"

خب .. هیچکدام فکر اینجا را نکرده بودیم .. حتی طراح سوال هم نمیدانست در من بهاری هست که نیست ..

هیچکس فکرش را هم نمیکرد کسی بتواند با یک شعر نیم خطی و با یک کلمه گذشته را به آینده گره بزند 

اصلا میدانی .. فدای سرت ..

دانشگاه آزاد هم زیاد بد نیست :)


#آقای_ربات

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۱۵ تیر ، ۱۹:۰۹ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۴۲۴
۲ موافق نظرات شما ( ۰ )

از خواب بیدار شدم

ساعت رو نگاه کردم .. سه و نیم صبح ... چرا زودتر صبح نمیشه .. لعنتی 

پتو کشیدم سرم دوباره به خواب رفتم

بیدار که شدم ساعت شیش بود 

لحظه ایی واستادم تا سیستم عامل مغزم به کار افتاد و روشن شد

خوابم میومد 

خسته بودم

بدن درد داشتم

ولی امروز باید حال آقای ربات خوب باشه 

بلند شدم

تو همین مدت لغات ادبیات و زبان تو سرم مرور شد 

رفتم صورتم رو آب زدم و اومدم و دو تا تست لگاریتم تو ذهنم حل کردم

مچ دست راستم رو یکمی ورزش دادم تا برای تست های میدان مغناطیسی فیزیک آماده باشه

رقمی واسم نمونده 

ولی نه .. امروز باید حال آقای ربات خوب باشه

راه افتادم و رفتم

امروز جایی میرفتم که تا حالا نرفته بودم و ندیده بودمش 

چشم که باز کردم

رو صندلی کنکور نشسته بودم تو دانشگاه آزاد طبقه دوم توی سالن ... 

 تمرکز کن .. آقای ربات امروز باید حالش خوب باشه

یادم اومد وقتی میومدم بالا دو تا بطری آب گرفتم

یه نگاهی پایین به جای پام انداختم .. یکی خالی شده بود ..

به خودت مسلط باش 

امروز باید حال آقای ربات خوب باشه

هر برنامه ایی که داشته باشی 

هر تصمیمی که داشته باشی 

امروز باید حال آقای ربات خوب باشه تا تمام زورش رو بزنه

خب ..

تموم شد ...

آقای ربات زورش رو زد دیگه ...

اندازه ایی که خونده بود ..



پی نوشت : امروز حال آقای ربات خوب بود ولی من نه .. 

پی نوشت : این عکسه در بهترین حالتشه .. که با منطقه سه هم میشه رتبه بین 8000-8500 وگرنه از این بدتر هم خواهد شد ...


آقای ربات . 

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۱۵ تیر ، ۱۳:۲۵ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۸۰
۲ موافق نظرات شما ( ۲ )

این روزها ، این ثانیه ها

به طور عجیبی برایم معنی آخرین را دارند 

نمیدانم .. 

شاید آخرین در را باز کردن

شاید آخرین کامپیوتر را روشن کردن

شاید آخرین کدنویسی کردن

شاید آخرین ایمیل زدن

شاید ...

شاید آخرین آواز خواندن زیر دوش حمام

این روزها بی نهایت بیشتر از روزهای قبل آماده مرگ شده ام 

آماده رفتن

حتی هر نفسی که میکشم 

منتظر نفس بعدی نیستم

تا شاید آخرین نفس کشیدن باشد ..

شاید ...


آقای ربات - حس آخرین ..

  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۱۴ تیر ، ۱۴:۳۱ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۷۲
۲ موافق نظرات شما ( ۴ )

آنلاین که میشوی 

همین یک اتفاق کوچک خیلی چیز ها را تکان میدهد

آنلاین که میشوی 

انگشتانم تب میکنند 

نمیتوانند تایپ کنند

آنلاین که میشوی کامپیوترم دائم هنگ میکند 

انگار آنلاین که میشوی 

تمام من آفلاین میشود ...


آقای ربات - آفلاین

  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۷ تیر ، ۱۵:۵۱ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۱۳
۲ موافق نظرات شما ( ۱ )

"مبادا از ترس تنهایی به آغوش کسانی پناه ببری که تنها ترت کنند... " 

این را گفت و رفت

لعنتی چقدر زیاد میدانست ... چقدر از آینده خبر داشت ...

لعنت به من که به تو پناه بردم و تنها تر شدم

لعنت به من که تو در من همیشگی شدی 

لعنت به امروز که تنهایی و سکوت خانه تو را بیشتر یاد من می اندازد

و در این سکوت غرق میشوم و باز با صدای ماشین یا موتوری حواسم از تو پرت میشود 

چه حس و حال بدی :(


امضا . آقای ربات

  • آقای ربات
  • شنبه ۳ تیر ، ۱۱:۱۳ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۴۱
۱ موافق نظرات شما ( ۱ )