قدیما (دو سه سال پیش ) وقتی از دوستام میپرسیدم بزرگترین آرزوتون چیه ؟ 

میگفتن یه کلبه وسط یه جنگل .. تک و تنها ... 

بهشون میخندیدم .. ته دلم 

من پر بودم از دانش 

پر بودم از هدف هایی که براشون از ته دل میجنگیدم

نه تنهایی میخواستم

نه کلبه وسط جنگل

من میخواستم پشت یکی از میز های گوگل بشینم

یه مدرسه بزرگ برنامه نویسی بزنم

یه پدر پولدار باشم 


اما حالا

من افتادم وسط همون کلبه توی جنگل .. تک و تنها 

و دوستام در حال رسیدن به چیزایی ان که آرزوی من بود :(


ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۳ )

صبح ها عرق میریزم 

شب ها اشک میریزم

صبح ها عرق میریزم به خاطر اجبار

شب ها اشک میریزم به خاطر آینده ایی که دارد تباه میشود به خاطر همان اجبار 

و سختترین فکر ممکن این است که این اجبار تمام شدنی نیست ..

مثل میخی شده ام که تا کامل در دیوار فرو نرود و حرکتی نداشته باشد باید فشار های چکش را تحمل کند 

شده ام بد .. شده ام بدبخت .. شده ام هر چیزی که پسوند بد را دارد 

خدایا ... خدا....هستی ؟؟ واقعا هستی خدا ؟؟

خدایا امشب سر راه برگشت به خانه 

با همان دست هایی که داخل ظرف های سیمان پوستش کنده شده بود به گوشت رسیده بود و میسوخت

با همان چشم هایی که خستگی درونشان موج میزد و مثل همیشه پر از اشک بود 

با همان زبانی که خشک شده بود اما بازم زمزمه ی خدا خدا میکرد 

گفتم باش 

گفتم به من چیزی که میخواهی را بده 

و من پست ترین آدم انسانم اگر گناهانم را ترک نکنم 

من نامرد ترین انسان دنیا هستم اگر نمازهایم را سر وقت نگذارم ...

اگر هستی خدایا ... تمنا میکنم این حرف را گوش کن .. . 

سرگیجه دارم

سردرد دارم 

بدن درد دارم 

دستانم میسوزد 

کسی که فکر میکردم همدم من است رفته 

آینده ام هم اگر دست روی دست بگذارم رفته 

خدایا ... سخت است .. تاوان آن گناهی که کردم 

برای این سن و سال من 

برای حال 

سخت است و نامناسب

قول میدم بعد از 40 سالگی خودم خودم را بیاورم و معرفی کنم 

و آنوقت هر کاری خواستی با من بکن 

اما حالا

به من فرصت بده خدایا ... من هنوز هم بنده تو ام لعنتی ... اه ..................................................................................................


ربات.

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۲۴ مرداد ، ۲۳:۳۹ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۹۲
۰ موافق نظرات شما ( ۲ )

خب درسته باهام قهر کرده بود 

اما امروز رفتم وبلاگش رو ببینم 

پاک شده بود 

نمیدونم توی کدوم دفترم

توی کدوم صفحه اش 

توی کدوم خطش 

شروع دنیای قشنگم رو 

اما مهم نیست ...

امروز تموم شد 

تمومش کردی 

به من خوبی و خوشی نیومده .. حتی یه ذره .. حتی یکم

نمیدونستی که با چه ذوقی واست اسم انتخاب کردم خانم ربات

حقش نبود بری 

آفلاین شی 


ربات.

  • آقای ربات
  • يكشنبه ۲۲ مرداد ، ۲۳:۳۵ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۲۷
۲ موافق نظرات شما ( ۱ )

صداش کردم

جوابمو نداد

دوباره صداش کردم

جوابمو بازم نداد

سه باره صداش کردم

معمولا این بار جواب میداد

اما نداد


خب پیش میاد دیگه ...

فقط نذار فکر کنم که تو رو هم دارم از دست میدم. خب ؟ 


آقای ربات - m.R

  • آقای ربات
  • يكشنبه ۲۲ مرداد ، ۰۰:۴۱ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۱۹
۲ موافق نظرات شما ( ۲ )

دیشب نوشتم : 

من چقدر با احساس واسش وقت گذاشتم و نوشتم

اون چقدر بی احساس و سرد خوند و صفحه رو بست.


خیلیا به خودشون گرفتن

خیلیا هم تهمت زدن

اما اینجا بگم که این دو خط مربوط به خیلیاس .. خیلی هااااااا

و فقط اونایی فهمیدن که شامل این دو خط هستن یا نه که در موردش با من حرف زدن

پس تکرار میکنم .. این حرفم به خیلی ها بود . 


ربات.

  • آقای ربات
  • شنبه ۲۱ مرداد ، ۲۲:۳۳ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۹۳
۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

سن و سالم کم بود 

غرق بازی بودم

به همون دنیای 

ساده راضی بود :(


آخرین خنده

عکس - آخرین لبخند و آخرین خنده از ته دل . همون سالی که پدر رفت :(


آقای ربات - یاد حال خوب قدیم.

  • آقای ربات
  • جمعه ۲۰ مرداد ، ۱۴:۳۷ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۸۸
۲ موافق نظرات شما ( ۴ )

خدایا 

بابا ما گناهکار 

بابا ما بدبخت

آقا ما اصلا بد کل دو عالم

ولی نه اینکه روزی 15 ساعت کار کنیم :(

بی انصافیه خب :(

همین تنی که بهم دادی رو باید سالم به خودت تحویل بدم یا نه ؟؟؟

باید هفت روز آینده که اینطوری کار کردم و مردم 

باید این کمر سالم باشه ؟ دست ها سالم باشه ؟؟؟

نکن دیگه خدای بزرگ ... 

دلم پره ... شدیدا به این روزای سنگین اعتراض دارم

نا شکر هم نیستم .. خودت میدونی آخر هم نماز چقدر تو رو شکر میکنم برای همه نعمت هایی که بهم دادی 

اما اصلی ترین نعمت یعنی وقت 

وقتی که با هیچ پولی خریدنی نیست رو ازم داری میگیری ... 

آخه من هیچی 

مادرم که دلش خوشه من فردا روزی دکتر میشم ... اون که خوبه ... دلت برای اون نمیسوزه ؟ 

هعیی خدا .. 

الان به کسی بگی اینا رو میگن داری امتحانم میکنی 

خدایا فقط ما بدبخت بیچاره ها رو داری امتحان میکنی ؟؟ 

فقط ما رو دوست داری و به ما سختی میدی ؟؟ 

نه دیگه ....

نشد خدا ....

شکککککککککککررررررررررررررررتتتتتتتتتتت.........


آقای ربات - در حال مردن -  34%

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۱۹ مرداد ، ۲۲:۳۰ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۴۴
۱ موافق نظرات شما ( ۲ )

تقریبا بیست سال پیش 

یک روزی مثل همین امروز 

یک ربات دیگه برنامه نویسی شد 

متولد شد 

و نفس کشید 

تا زندگی برای ربات سیاه (من) راحت تر باشه


امروز برای من شروع یک زندگی دیگس 

مثل یک تولد دیگه 

مثل یک سبک زندگی دیگه زیستن

حتی مثل کمی شاد بودن و لبخند زدن

من امروز را بهتر از این میخواستم

بهتر از 15 ساعت کار بی وقفه 

اما 

متاسفانه سرنوشت

خیلی بی رحم تر از این حرف هاست 

پس با زبانی که نیست 

با اسپیکر های ربات گونه ام که لبه هایش زنگ زده 

داد میزنم 

تولدت مبارک خانم ربات :)


پی نوشت : عکس رو دو سه روز پیش درست کرده بودم (مدرک برای اینکه بدونی یادم بود  ! )

  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۱۸ مرداد ، ۲۲:۴۹ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۳۴
۲ موافق نظرات شما ( ۲ )

1-سفید

2-برف

3-برف سفید

4پینک (صورتی) 

5-aliam (این خودش داستانی داشت هاا ... یادش بخیر... )

6-cl00ner ( زمانی که جو گیر بودیم :/ )

7-alinux (دوره حرفه زندگی کردن من با کامپیوتر با این اسم شروع شد ... )

8-hunter (حس رابین هود بودن به ما دست داده بود :/ )

9-Mr Robot (پر افتخار ترین و پر داستان ترین اسم مستعاری که داشتم :/ )


...

کم کم باید به فکر اسم 10 ام باشیم :)

باشیم ؟؟


ربات.


  • آقای ربات
  • دوشنبه ۱۶ مرداد ، ۱۹:۵۶ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۴۴۸
۱ موافق نظرات شما ( ۷ )

خب ... زدیم و رتبه رو دیدم و بسی خندیدیم :/

فکر نکنید بیخیالیم نه

همان زمانی که خندیدیم 

کل برنامه امسال را هم چیدیم :/


برای دیدن با کیفیت کارنامه کلیک کنید روش :/


بنده همه کنکوری ها رو به چالش کارنامه دعوت میکنم که عکس بذارن از کارنامه شون

بدون هیچ ترسی :/

خوش باشید .


آقای ربات - در حال محو شدن در لیوان آب دبیر تاریخ :/

  • آقای ربات
  • يكشنبه ۱۵ مرداد ، ۱۳:۰۶ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۲۶
۲ موافق نظرات شما ( ۳ )