همانی که فکر میکردم پاک ترین است

کثافت ترین بود

همانی که فکر میکردم آرام جان من است

طوفان دلم شد

این خوبی ها 

این خوشی ها 

فقط گرد و خاکی بود 

که روی ظاهر اصلی اش مانده بود 

تا وقتی که آمدم

مثل باد

وزیدم

عشق ورزیدم

و گرد و خاک ها را از رویش تکاندم

و شد یک آدم دیگر 

در تضاد کامل 

قبولش سخت بود و هست

به خاطر همین ها

از زندگی سیر شدم

پیر شدم

خیره شدم 

به پوچی زندگی 

کاش 

آن روز که مثل باد می وزیدم

و گرد و خاک ها را میبردم

خودم را هم میبردم

به یک زندگی دیگر 

انتخابم اشتباه بود

یا اشتباهم انتخابی بود ؟

نمیدانم

اما 

نمیدانم چرا هیچوقت دیگر نتوانستم برگردم

از راهی که رفتم

و به حقیقتی که رسیدم...


دوازدهم تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت

متنفرم از این تاریخ ها.متنفرم از زندگی ها.


آقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

برای دوستی 

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟ 

وقتی بهترین دوستم منو زمین زد ؟؟

برای موندن

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟ 

وقتی موندنی ترین تو زندگیم رفت ؟! 


چرا من حرفاتو باور کنم ؟

چرا چت های مسخره و تکرار شدنیتو باور کنم ؟! 

اولین نفری نیستی که از این چیزا فرستادی 

فاصله بگیر لطفا

فاصله بگیر که من متنفرم از آدمهایی که دو رو دارند ! 

که زود قضاوت میکنند و میبرند و میدوزند

من متنفرم از قول بودن ها و بی دلیل رفتن ها 

دیگر زندگی تکراری شده 

اینی هم که میبینی نفس میکشد 

که میبینی الکی لبخند چاپ کرده روی صورتش 

فقط به خاطر مادرش مانده هنوز ..

وگرنه این زندگی و این چرخه مسخره خیلی وقت هاست که تکراری شده

پس نمان .. زوووود برو .. و دوور شو 


نه به انتظار کسی 

نه انتظار از کسی


+ربات.

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۷ تیر ، ۰۰:۰۲ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۳۰
۰ موافق نظرات شما ( ۱ )

به پشت سرت نگاه میکنی 

کیلو کیلو حرف زدی .. حرف زدی .. حرف زدی ..

و فقط خودت میدونی که حرف زدی 

به جلوت نگاه میکنی

کیلو کیلو مشکل داره میاد .. 

و فقط خودتی و خودت 

به سالی که گذشت نگاه میکنی 

چقدر در ظاهر باارزش و پر از تلاش بود

و توی باطن .. پوچ ..

به خودت نگاه میکنی 

آرزو میکنی که چشم نداشتی .. 

که خودتو ببینی .. که صورت بقیه رو ببینی..البته که مهم نیس .. اما نگاهشون درد داره

کاش

کاش مغز هم نداشتی 

که هیچی یادت نمیومد

رفیقایه خوبی که رفتن

چیزایه باارزشی که از دست دادم

و 

زمان ... که مثل ماهی از دستم لیز خورد و ...

با این اعصاب خراب و این ظاهر آشفته

با این اتاق بهم ریخته و رخت خواب جمع نشده

با قرص و قرص و قرص و یک لیوان آب

چند بیسکویت برای صبحانه

آدم فضایی که نیستم بیخیال باشم ..

این فضا فقط مناسب مردن و خودکشی شده !

تا جایی که یادم می آید

هر سالی که تمام شد آخرش جشن بود

سالگرد تولدم

سالگرد وبلاگم

سال نو

اما این سال فرق دارد

آخرش جشن نیست .. شاید لبخند ظاهری باشد اما جشن نیست

دل خوش نیست و در پایان

سر انجام این سال بد ، یک پایان خوب نیست.

چرا که این من ، دیگر یک من خوب نیست ! 


+حال به شدت خراب روزهای آخر ..


ربات.

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۵ تیر ، ۱۰:۳۸ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۰۲
۰ موافق نظرات شما ( ۶ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۳ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۰ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۲ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ، ۲۲:۳۰ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۳۶
نظرات شما ( ۴ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۳ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۱ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت ، ۲۱:۳۵ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۱۶
نظرات شما ( ۰ )