بعضی وقتا یه چیزی رو میخوای ، دلت آرومه که دعا میکنی و میگیریش

یه پولی نیاز داری ، کار میکنی به دستش میاری

دلت نوشیدنی میخواد ، برای خودت میخری

ولی بعضی وقتا دلتنگ کسی هستی

که رفته ، که نیست

حالا تو هی گریه کن

هی دعا کن

رفته

برنمیگرده..


یه روزایی هر چی خودتو بزنی به نفهمیدن

بری سراغ سازت ، بزنی و بزنی و مثلا دلتو خالی کنی

قلم کاغذ برداری بنویسی

نه .. انگار فایده نداره

انگار آسمون ابری و تنهایی تو خونه و مرور خودکار یه سری چیزا تو مغزت

قراره امروز تو رو از کار و زندگی بندازن


فایده نداره

حالا هی خودتو بزن به نفهمیدن

هی خودتو بزن به ربات بودن و احساس نداشتن


فایده نداره..


آقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

نگاهی پر از خستگی

به تمام خستگی های آخر هفته روی میز

کلی کار عقب مانده

کلی برگه و خط خطی و مداد و خلاصه ..

یه اتاق بهم ریخته !

همچنان افسرده ولی ساکت تر !

همچنان بهم ریخته ولی پر احتیاط تر !

رک بگویم

برگشتنم را دوست ندارم

دوباره شروع کردن به نوشتن را دوست ندارم

حس میکنم اینجا محدود شده..

کاش میشد یک سری چیز ها را حل کرد

یک سری حرف ها را پس گرفت

یک سری حرف ها را پس داد !


تمام مطالب قدیمی را میخوانم و اگر خوب بود میگذارم باشد..

کمی طول میکشد ولی تمام میشود


آقای ربات برگشت :))

  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۱۷ بهمن ، ۲۱:۴۸ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۱۹
۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

از خیلی از کارهایی که کردم پشیمانم

دلم میخواهد برگردم به عقب و درستشان کنم

اما خب هیچوقت نمیشود به عقب برگشت

مثلا پشیمانم از اینکه وبلاگ نویسی را شروع کردم

پشیمانم از اینکه از ضعف ها نوشتم

بعضی چیز ها بهتر بود همیشه ناگفته باقی بماند

من فراموش کردم و پشیمانم از این فراموشی

مثلا فراموش کردم باید همیشه ناشناس بمانم

فراموش کردم آقای ربات ، یک ربات است و هیچ احساساتی ندارد

پشیمانم

از خودم به خاطر خودم پشیمانم

از روزهایی که بیهوده گذراندم پشیمانم

از فاصله گرفتن از خودم .. از عوض کردن خودم پشیمانم

از اینکه اجازه دادم

عده ایی مرا بشکنند

عده ایی مرا مقصر بدانند

عده ایی مرا بازی دهند

پشیمانم پشیمانم پشیمانم

میشود خیلی چیز ها را عوض کرد

میشود این وبلاگ تغییر جهت دهد و دیگر سمت عشق و احساسات نرود

میشود من عوض شوم و برگردم سمت همان آقای ربات لعنتی

میشود دیگر خالی از اشتباه باشم

میشود کمتر به گذشته فکر کنم

میشود کمتر پشیمانم باشم

پیشمانم اما

درست میشود.

زود

خیلی زود...


- آقای ربات

  • آقای ربات
  • دوشنبه ۲۹ مرداد ، ۱۴:۲۶ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۴۶۴
۱ موافق نظرات شما ( ۲ )

بعضی وقت ها

لازم است

سکوت کنی

و بگذری

درد دارد

جار زدن

یک سری جملات

درد دارد

شکستن

غرورت

درد دارد

شکسته شدن

و باز ، ماندن

بعضی وقت ها

لازم است

احساست را

بغضت را

حرف های نگفته ات را

زنده به گور کنی

و بیخیال شوی

و

بروی

همین.


-آقای ربات

۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

یک حلقه بی نهایت

من داخلش به دام افتاده

راه فراری نیست

راه نجاتی نیست

زمان استراحتی نیست

تفریحی نیست

خوشی نیست

لبخند نیست

کار هست و جبر و درد و تاریکی

دارم به اوج خودم میرسم

من در این حلقه بینهایت 

بزرگ میشوم

اما شیطانی بزرگ میشوم...


آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۱ )

یه نگاه به چپ

یه نگاه به راست

یه نگاه به ساعت

امروز 23 تیر ماه سال 1397

یه نگاه به عمر وبلاگ : 730

یه عدد خاص !

جمع دو عدد 365

عه ! وبلاگ دو ساله شده ! 

چه بی صدا 

چه بی خبر 

چه بی احساس ! 

چه غریب :)

تو این دو سال ، چه اتفاق هایی که نیوفتاد

به چه چالش هایی که کشیده نشدیم

افسرده شدیم

مردیم و دوباره زنده شدیم

شکست خوردیم

یه سری اومدن حالمون رو خوب کنن

شدن یکی از دلیل های حال بدمون

یه سری راهکار دادن و پایدار نبود 

خیلی ها هم خوب بودن 

نوشتن

آغاز یه دنیای جدید بود 

مرسی آقای ربات 

که 2 ساله منو تحمل میکنی

مرسی از همه دنبال کننده ها 

از همه اونایی که وبلاگ من رو میخونن ! 


یه تشکر هم بکنم از اونی که خواست بنویسم 

و من برای اولین بار .. به خاطر اون .. نوشتم

مرسی bzb

نمیدونم کجایی .. اما همیشه به یادتم یار قدیمی!

و .. 

همین ..


وبلاگ دو ساله شد ...


آقای ربات.

  • آقای ربات
  • شنبه ۲۳ تیر ، ۱۴:۱۱ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۹۳
۲ موافق نظرات شما ( ۴ )

دیشب خواب دیدم

با سرعت داشتم تو جاده میرفتم

فک کنم دوچرخه داشتم

شایدم موتور بود .. نمیدونم

فقط میدونم سرعتم زیاد بود که یهو از جاده منحرف شدم

یا جاده از من منحرف شد ! نمیدونم 

فقط میدونم وارد یه شهر تازه شدم

خیلی اتفاقی 

یه حس و هوای عجیبی داشت اون شهر 

هوا خنک 

همه جا سرسبز بود 

پر بود از در .. هر دری رو باز میکردی میرسیدی به یه جایه خاص 

یه در رو باز کردم

پر بود از اسکلت های کوچولو .. خیلی کوچولو ! 

یهو منو دیدن زنده شدن

چه سرعت زیادی هم داشتن :)) 

من فرار میکردم و اونا دنبالم

همه در ها رو باز کردم که ببینم راه خروج کدوم طرفیه

اما پیدا نمیشد .. ولی بالاخره تونستم بیام بیرون از اون شهر 

اما دیگه دوچرخه ام نبود ! 

یه نگاه کردم به پشت سرم تا دوباره برم داخل 

اما 

زیر پام خالی شد و من رفتم تو ! 

بعدشم با یه حس فشار بیدار شدم ! 


روز های فراموشی تو ، روزهای آشفتگی سختیه .. ! 

:)


آقای ربات.


۲ موافق نظرات شما ( ۱ )

شاید امروز ، اولین روز فراموشی تو نباشد 

اما قطعا سخت ترین روزش هست

به جای تو

یک بغض تلخ کنارم نشسته

یک زندگی سیاه در آینده منتظرم است

یک عالمه خاطره هم در گذشته جیغ میکشند

به جای تو

اینجا هیچ چیزی وجود ندارد

شاید من زیادی بزرگت کرده ام 

بدون تو فقط خودت وجود نداری

البته که تو همه چیز هستی ...

همه چیز بودی 

نمیتوانم بمانم

قدم میزنم و مرور میکنم

پیر میشوم و میمیرم

اما فراموشت میکنم

به خدایی که برایت بیگانه بود قسم

فراموشت میکنم

من اگر نتوانم این کار را انجام بدهم

بهتر است که بمیرم....


امضا.آقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

تو دنیای کامپیوتر به چیزی میگن باگ که ناخواسته باشه .. 

یعنی برنامه نویس نمیخواسته که اون چیز باشه .. و بودنش برای برنامه نقطه ضعف محسوب میشه

باگ ها به خودی خود بد نیستند .. اما وقتی نمایان میشن و همه از وجودشون خبردار میشن

میتونن بد باشن

کسایی میتونن با استفاده از همین باگ ها به برنامه آسیب بزنن

تو دنیای واقعی هم همین چیزا رو داریم

باگ ها 

هر کسی یه سری باگ داره

یه کارهای ناخواسته

یه اشکال ها

یه سری عادت های بد 

آدم میتونه خودشو با این باگ ها وفق بده .. طوری که براش آزاردهنده نباشه

اما باید مراقب باشه تا کسی اون باگ ها رو نبینه

یکی از این باگ ها ، باگ تنهاییه

هر کسی به خودی خود تنهاست .. همیشه یه حالت تنهایی تو سرشه

از این تنهایی لذت میبره

از تنهایی زندگی کردن لذت میبره

باید مراقب باشی که این لذت تموم نشه

که یکی نیاد و باگ تنهایی تو رو نفهمه

که اگه بفهمه

میتونه ازش سو استفاده کنه

اگه بفهمه یعنی تو بهش قدرت دادی که بتونه بهت آسیب بزنه

باید باگ هات رو مخفی کنی 

شاید کسی نباشی که بتونی همه باگ هات رو دیباگ(روشی برای رفع باگ ها) بکنی

اما متونی اونا رو پشت کد های دیگه مخفی کنی.


آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

آره

منم یه روزی خیلی خوب بود 

با نشاط و سرحال و خیلی قوی 

شکست ناپذیر بودم و پرانگیزه 

هیچ چیزی نمیتونست مانع از حرکت من بشه

اما نمیدونم چی شد 

از من نپرس چی شد 

که خیلی چیزا شد و من قاطی کردم که چی شد 

که اینطوری شد

اما هر شب 

به امید یه روز خوب بیدار شدم 

که بیام و تو وبلاگ بنویسم دارم کار میکنم

دارم حرکت میکنم

اینکه خوبم . اینکه شادم

اما چرا هر روز اومدم و از تنهایی و سیاهی نوشتم ؟ 

چرا همه فکرم رو گرفته ؟ 

این افسردگی های لعنتی 

قرص هایی که اثرشون داره تموم میشه و نمیدونم بعدش چی میشه

چرا من اینقدر درگیر زمان شدم

چرا از حال لذت نمیبرم

اصلا چرا من دیگه لذت نمیبرم

:)

میگن خودت نخواستی

آره خب 

باشه .. 

خودم نخواستم

آره :(


ربات.

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۱۲ تیر ، ۱۹:۱۶ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۷۵
۰ موافق نظرات شما ( ۲ )