اون مثل داداشم بود

قد بلند . عینکی . موهای فر . 

ولش کن .. خودش میدونه با کی ام 

اون واقعا مثل داداشم بود 

تنها رازی که داشتم

تنها چیزی که هیچکس نمیدونست رو 

به اون گفته بودم 

بهش اعتماد کامل داشتم

میدونستم همه تنهام بذارن اون نمیذاره

اما یه روزی رسید 

که من رو به یه قضاوت

خیلی ارزون

فروخت به دختری که سر کوچه زندگی قدم میزد

چقدر آسون .. چقدر ناگهانی ...

یه سوال میپرسم ازت .

شده تا حالا همه دنیا بر علیه تو باشند ؟ 

شده همه متضاد تو باشند ؟ 

شده همه از تو بدشون بیاد ؟

نه احتمالا نشده 

اما وقتی من تاریکی رو توی آینده ام دیدم

وقتی از حد خنده ها گذشتم و به بی نهایت رسیدم

جایی که هیچی نبود 

من دشمن همه شدم

شدم بدترین پسر دنیا 

شاید بگی شعار میدم 

اما هر چی در موردم فکر کنی قضاوت حساب میشه 

از همونایی که بهترین دوست زندگیم منو به چند ورقش فروخت

به چند ورق قضاوت

و تنها حرف هایی که باور نکرد حرف های خودم بود ...

و من برای اینکه راحت باشه از دیدش کم کم پنهون شدم

اما بازم یادش می افتم مثل همین امشب 

رفیق به یادتم 

با اینکه زدی .. بدم زدی .. از پشتم زدی ...


آقای ربات - رفیق 

۲ موافق نظرات شما ( ۴ )

دستی به مهره شاه سیاه شطرنج میکشم

چشمانم را میبندم و قامتش را با بند بند انگشتانم حس میکنم

تمام من مثل همین مهره تاریک شده 

یک وجدان داشتم که آن هم تاریک تاریک شد

خالص و یک رنگ

با خودم زمزمه میکنم : من شاه شطرنجم

چشمانم را باز میکنم

ساعت هشت شب شده .. همه اتاق ها چراغشان روشن .. هال و پذیرایی روشن و روشن 

و فقط اتاق من تاریک تاریک است ...

قلعه فعلی این شاه شده همین اتاق تاریک 

تابستان است ولی من عجیب سردم شده 

سرد .. تا مغز استخوان هایم یخ زده 

دوباره چشمانم را میبندم

پدر جلو می آید .. شاه بزرگی که رفت ...

تو کی میخوای قواعد بازی رو یاد بگیری بچه ؟ 

تکرار میکنم من شاه شطرنجم

من قهرمان شطرنجم

و ناگهان ناپدید میشود و من در انبوهی از حرف های نگفته دفن میشوم

او نیست 

هیچگاه نخواست باشد 

و نتوانست باشد 

و نبود 

من حضور یک شاه بزرگ را حس نکردم ولی یک شاه بزرگ شدم 

کسی که قواعد بازی را خوب بلد شده 

و حال 

به وزیر ها و رخ های ارتش سفید اجازه قضاوت نمیدهم

به فیل هایش اجازه مزه پرانی نمیدهم

به اسب هایش اجازه هیچ حرکتی نمیدهم

ممکن است در یک بازی من هیچ حرکتی نکنم

مثل همین حالا 

که ساکت شده ام 

چون پیری به من گفت

هر چه ساکت تر باشی ، چیز های بیشتری میشنوی 

ساکت شده ام تا چیز های بیشتری بشنوم

منت ها را بشنوم

نقطه ضعف ها را بشنوم

گاهی وقت ها ساکت که میشوم 

وزیرم شک میکند نکند افسرده شدم

اما خوب میداند کمین میکنم

تا تویی که هزاران بار از من شکست خورده ایی را 

دوباره به خاک و خون بکشم

من تنهایم 

من ساکتم

من تاریکم

چشمانم را باز میکنم ... اه .. چرا فضای این اتاق بهتر نمیشود ؟ 

چرا پر از انگیزه نمیشود ؟ 

 من شاهم .. پس چرا با اینکه باخت را قبول نکرده ام ، حرکتی نمیکنم ؟

لعنت به این بازی که هیچ مهره ایی برایم نگذاشته 

فکر میکنم .. شب ها را در خواب و بیداری فکر میکنم 

به حرکت بعدی 

از اینکه نتوانم نقشه هایتان را بخوانم حالم بد میشود 

در این میان 

در این بدبختی ها 

سر و کله زدن با یک سری پیاده سفید بدبخت

و کل کل کردن با آنها هم نعمتی شده 

کسانی که خودشان می آیند 

حرکت میکنند 

و میمیرند و خیلی کم تبدیل به وزیر میشوند 

دستانم را نگاه میکنم

سرد و پر از عرق سرد 

پاهایم لمس شده درست مثل قلبم

درست مثل قلبم که تمام احساسم را در آن کشتم و چال کردم ..

می ایستم

مهره شاه سیاه را برمیدارم

رو به روی چشمانم میگیرم

در دلم زمزمه میکنم

من بازنده این بازی و بازی های آینده نیستم


اقای ربات - شاه سیاه.

۳ موافق نظرات شما ( ۲ )

+فلانی(اسمش رو نمیگم)

-جان

+تا کی دوستم میمونی؟

-دوستی که زمان نداره .. انتها نداره ...

+پس مطمئن بشم یه روز بی دلیل بلاک نمیشم ؟ و میتونم روت حساب کنم ؟ 

-آره چرا که نه ... چرا باید بلاکت کنم ... دوستت دارم..

+باشه :)

- :)


یک ماه بعدش بلاک بودم ..

بی دلیل . یهویی . 

و بعد با اکانت دیگه رفتم سراغش 

و زد زیر همه چیز 

واسه همینه که دوست ندارم انسان باشم

واسه همینه که از خوب بودن

از قول دادن

از راست گفتن

از آدم بودن و مثل آدم ها حرف زدن

خوشم نمیاد

عقم میگیره

من

همین ربات ساده بودن رو ترجیح میدم به انسان بودن.


آقای ربات - یاد خاطره قدیمی .

۲ موافق نظرات شما ( ۵ )

بعد از تو 

بعد از رفتنت

خواب از چشمان من رفت

بعد از تو من

دیگر نمیخوابیدم ... 

شب بود ، تاریک بود ، ترسناک بود . 

اما من همان روز را ادامه میدادم

میدانی 

بعد از رفتنت انگار هنوز یک روز است که گذشته 

چون من هنوز بعد از رفتنت نتوانستم بخوابم

بعد از تو من مرگ را آرزو کردم

که بتوانم حداقل ساعتی را آسوده بخوابم

انگار تو که رفتی 

خواب و آرامش را هم بردی ...

بی وفا چه طلبی داشتی که مرا اینگونه کردی ؟؟؟


آقای ربات - بعد از تو 

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

من شاهم

همیشه هم شاهانه زندگی کردم

و خواهم کرد

در این میان به پیاده هایی که می آیند و میروند دل .. نه دل نمیبندم

من شاهم 

شاه سیاه شطرنج

من اصالتم را همیشه حفظ خواهم کرد

حتی وقتی که بازنده من باشم

پدر من . پدربزرگ من . پدر پدربزرگ من هم شاه بودند 

شاه در زندگی خودشان

بیخود نیست لقب خانواده ما پادشاه است

حال من آخرین نسل همان پادشاه هایم

من شاهم . شاه سیاه شطرنج

الان باید کمی مضطرب باشم ؟ نه نیستم ..

کمی دلزده باشم ؟ نه نیستم

من خوبم . من آرامم 

فقط به اندازه شاه سیاه شطرنج آخر بازی تنها شده ام

باید ببازم ؟ باید از صحنه بیرون بروم ؟ 

نه .. هرگز .. بازنده این بازی من نیستم

اگر نمیدانی بدان دخترک

همین چند روز پیش سپردمت کل زندگی تو را هک کنند

خودم که آنقدر سرم شلوغ است که تو را در میان انبوهی از پروژه و پوشه گم کرده ام

اما وقتی خبر گریه کردنت را شنیدم منصرف شدم

اگر نمیدانی بدان پسر جان

ممکن است تو یک پیاده سفید باشی 

ممکن است تو بازی را شروع کنی 

ممکن است به آخرین خانه برسی و وزیر شوی 

اما در نهایت میبازی 

چون من شاه سیاه شطرنجم

همانقدر تنها . همانقدر سیاه . همانقدر بی رحم

پی نوشت : شاید الان اسمم آقای رباته . اما من همیشه و همه جا شاه سیاه شطرنجم و مهره شاه سیاه هم همیشه باهامه .

آقای ربات - شاه سیاه شطرنج

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

عکساشو حذف کردم

از چت هایی که باهاش حرف زده بودم عکس گرفته بودم اونا رو هم حذف کردم

صداشو حذف کردم

ولی من هنوز از شکلک لبخند برعکس استفاده میکنم

راستی چطوری یادش و خاطره اش رو از ذهنم پاک کنم ؟ 

چطوری اون تصویری که ازش تو یادم حک شده رو پاک کنم ؟ 

فقط اینو میدونم 

اون روزا رفته و دیگه برنمیگرده

و من از چشماش افتادم و ارتفاع خیلی زیاد بوده و شکستم

بگذریم

خیلی چیزا عوض شده .. دارم سعی میکنم دیگه ازش ننویسم

ولی امروز چشمم خورد به آخرین و تنها یادگاری که ازش تو کامپیوترم مونده


عکاسی از آیه های قرآنی ... 

گذاشتمش توی پروفایلم .. به یاد همون روزی که برام فرستاد و گذاشتمش توی پروفایلم

هنوز شک دارم اون آدم بوده

چون من آدم های زیادی رو چه صمیمی و چه رسمی تونستم پاک کنم ...


پی نوشت : به زودی به همه این بی سر و سامانی های وبلاگ ، سر و سامان خواهم داد ! 

آقای ربات - تنهای یادگاری 

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

...

به یاد تو امشب وبلاگم یک ساله میشود

کاش بودی تا برای دلتنگی هایم روزهای کمتری صرف میشد

کاش بودی تا با خط خطی های شبانه

کسی را نمیگریاندم

کاش یک سال نمیشد و برمیگشتی 

تا برای من 

برای دست هایم

برای اشک هایم

برای شب های سخت بی تو

برای تنهایی هایم

کاش بودی تا خدا کاری میکرد

کاش بودی تا این صفحه وبلاگ

فشار سخت واژه ها را کمتر تحمل میکرد

امشب را کمی خاص تر میخواهم

از خودم چیزی ننوشتم .. فقط قالب کپی کردم 

از شاملو از فروغ از گروس از ...

میدانم از اینها هر کسی در این دنیا نیست ، امشب در گور خواهد لرزید ! 

و هر کسی هم که هست از صدای گوش خراش ناقوس نوشته هایم حالت تهوع خواهد گرفت

امشب را کمی خاص تر میخواهم

خاص .. مثل همان شبی که خاص رفتی 

خاص و بی دلیل 

بدون یک خداحافظی

امشب را کمی خاص تر میخواهم

با یک نوع سردرد خفیف در شقیقه هایم

نمیخواهم از یادم برود

تو را . بهترین روزهای زندگی ام را . شب ها و گریه های یک مرد را 

امشب را کمی خاص تر میخواهم

درست مثل خودت 

درست مثل روز تولد آقای ربات

درست مثل پایان تمام زندگی من

و تولد یک وبلاگ و یک شخصیت جدید


پی نوشت : کاش اون یکی ربات هم بود امشب :)

پی نوشت 2 : یکسال گذشت .. معلوم نیست از این به بعد چی باشه .. در هر حال حلالم کنید.


آقای ربات - وبلاگ یک ساله میشود ...

۲ موافق نظرات شما ( ۱۱ )

من آنقدر بد شدم

و آنقدر شکستم

که حال 

با یک چیز کوچک ریزه ریزه میشوم

میمیرم

من آنقدر ضعیف شدم

آنقدر در روزای خوب با تو تجزیه شدم

که دیگر اصلا انگار نیستم

من آنقدر غرق شدم

آنقدر افسرده شده ام 

که دیگر کنترل گریه ام دست خودم نیست

کافیست دو دقیقه من را تنها بگذاری

کافیست ...

اصلا چرا تنها بگذاری .. وقتی در جمعی نشسته ام و به بهانه دستشویی بلند میشوم و میروم

و پانزده دقیقه بعد می آیم با چشم های قرمز 

خودت حدس بزن هیچ حساسیت فصلی 15 دقیقه ایی این شکلی نمیکند ..

من آنقدر بد شم 

و آنقدر از خدا دور شدم

که حس میکنم نیستم

حس میکنم واقعا واقعا واقعا بدترین پسر دنیا شده ام 

حتی اگر امیدی باشد که برگردم اعتماد به نفس من صفر صفر است 

حتی زیر صفر 

من را میبینی ؟ من مرده ام 

من را از چیزی نترسان

من هیچ زندگی برای زندگی کردنش ندارم

من هیچ آینده ایی ندارم

من تباه شدم

سال ها پیش به خاطر یک لبخند برعکس 

من برباد رفتم

سال ها پیش ... به خاطر یک اشتباه کوچک

حالا نه میخواهم نصیحتم کنی 

نه میخواهم امید بدهی به من

نه میخواهم بگویی قوی باش 

حرف هایم هیچ مخاطب خاصی ندارد 

تو فکر کن جلوی یک آینه نشسته ام و با خودم بحث میکنم

با منی که نیست

با منی که مرده 


آقای ربات - یادگاری از بدترین حالت های روزهایم :(

۲ موافق نظرات شما ( ۱ )
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
نظرات شما ( ۳ )

باهام قهر کرده بود 

میدونستم 13ام باباش یه دورهمی تدارک دیده توی یکی از رستوران های گرون قیمت شهر 

میخواستم هر طور شده یک بار دیگه ببینمش 

هر طور شده 

یکی از گارسون های رستوران دوستم بود .. بهش رشوه دادم و من به جاش رفتم واستادم

وقتی اومدن رفتم کنار میزشون

منو دید کپ کرد

سفارششون رو گرفتم

اون پیتزا میخواست

زیر پیتزا روی کارتنش نوشتم

منو ببخش .. آشتی کن و بخند :)

سفارش ها رو که بردم براشون

پیتزا رو گذاشتم جلوش و رفتم از عقب تماشاش

هر تیکه ایی که برمیداشت یه کلمه میخوند و بهم یه نگاه میکرد و یه لبخند میزد

حالا که بهش فکر میکنم دل من همونجا تموم شد .. 

با اون لبخند های دلبرانه

آشتی کرد باهام .. لبخند زد و رفت

و دیگه ندیدمش تا بعد ها فهمیدم فردا روزش میرفتن مسافرت که تصادف کردن و همه خانواده شون و خودش .........................


واسه همینه به 13 ام میگم نحس ... 


آقای ربات . حالت تلخ :(

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )