سردرد های همیشگی 

فکر و خیال های تاریک

اتاق سراسر مشکی

موزیک های غمگین

بغض های سنگین

اشک های تلخ

میدانی ..

دیگر تکراری شده 

اینجا دیگر همه چیز تکراری به نظر میرسد

دیگر چیزی برای توصیف و تعریف کردن نیست ..

چیزی جدیدی اینجا نیست 

همه چیز به طرز فجیعی افسرده کننده شده 

دیگر نمیدانم چه کنم..

تو بودی چه میکردی ؟؟

منظورم این است 

اگر من اندازه تو بد بودم

بغض میکردی ؟؟ به خدا شکایت میکردی ؟؟ شب ها بیخوابی به سرت میزد ؟؟ 

خواب هایت پر از کابوس بود ؟؟ هوم ؟؟؟

خدا نکند روزی

به جایی برسی که 

من هستم.

خدا نکند..



-آقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

هنوزم دلگیرم

هنوزم سردرد دارم

هنوزم که هنوزه من لعنتی به فکر تو لعنتی ام

هنوزم از اون مشتی که ازت خوردم گیجم

هنوزم که هنوزه تو فکر آخرین حرکتتم

همونی که منو مات کرد

آره من باختم که فکر کنی قوی هستی ..

اما 

بی عاطفه

من دیوونه نیستم

من ساده نیستم

من بچه نیستم

همونایی که فکر میکنی از همه بیشتر میدونن .. از همه بزرگترن .. منطقی ترن

تو رو واسه یه چیزایه دیگه میخواستن...

هنوزم که هنوزه

نگرانتم

بیخیال درد قلبم

اشک سردم

زهر لبخندم

بیخیال سردردم

من هنوزم که هنوزه دیوونتم.



-آقای ربات


۲ موافق نظرات شما ( ۵ )

اگر کسی را مات کنی 

روزی

ساعتی 

لحظه ای 

کسی 

چیزی

تو را 

چنان مات میکند

که برگردی و گذشته را نگاه کنی 

حق گریه نداشته باشی 

حق ناشکری نداشته باشی

حق گله نداشته باشی

طوری مات میشوی 

که سکوت کنی و

بروی..

همین....



آقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۲ )

میگفتم : چرا اینطوریه؟

میگفت : خب زندگی بالا پایین داره دیگه ...

میگفتم : تا جایی که یادمه زندگی من همش سرپایینی بود .. یه راه طولانی و سرپایینی..

میگفت : شاید هنوز به اندازه کافی درد نکشیدی .. زجر نکشیدی .. بزرگ نشدی 

بزرگ که بشی این راه ها برات کوچیک میشه


میگفت و چقدر خوب میگفت...



-آقای ربات.

۲ موافق نظرات شما ( ۰ )

همه چیز با کلیک روی اپلیکیشن شروع میشود

عده ای شادند با دنیایی رنگارنگ

عکس هایی با منظره های دبش 

لبخند های مصنوعی

خوشی های الکی 

عده ای خودشان را غمگین نشان میدهند 

کپشن هایی که خبر از شکست عشقی چهارمشان میدهد !!

عکس هایی تنها 

با پشت زمینه ایی تاریک

یا غروب خورشید

اینجا اینستاگرام است  !

شعر های فروغ و پناهی طرفدار زیادی دارد

عده ای بقیه را تشویق میکنند به زندگی کردن و لذت بردن

عده ای خودکشی را حق هر انسانی تعریف میکنند 

اما 

همه شان یک کار مشترک دارند

لایک کردن ! 

چیزی عجیب غریب و به طرز وحشتناکی وقت گیر 

اما ساده

دوبار زدن روی عکس ! یک قلب ظاهر میشود و سریع از بین میرود

اما یک عدد به زیر آن عکس افزوده میشود 

ساده و بی خطر

..

از اینستاگرام متنفرم

همه چیز با حذف برنامه تمام میشود.

۰ موافق نظرات شما ( ۱۱ )

اتفاق خوب هیچوقت برای ما نیوفتاد

پرواز کرد و رفت :)


-آقای ربات

  • آقای ربات
  • شنبه ۳۰ تیر ، ۲۲:۰۲ ب.ظ
  • توییت
  • بازدید : ۲۵۵
۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

یک حلقه بی نهایت

من داخلش به دام افتاده

راه فراری نیست

راه نجاتی نیست

زمان استراحتی نیست

تفریحی نیست

خوشی نیست

لبخند نیست

کار هست و جبر و درد و تاریکی

دارم به اوج خودم میرسم

من در این حلقه بینهایت 

بزرگ میشوم

اما شیطانی بزرگ میشوم...


آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۱ )

یه هوای آفتابی

شهر خلوت

یه نسیم خنک

دیگه بیخوابی تو چشمام نیس

ولی اشک چرا

دلم از سنگفرش های توی خیابون هم یخ تره

دارم به این فکر میکنم

چرا تموم نمیشه

چرا فراموش نمیشه

چرا این جنگ تموم نمیشه

من که مات شدم

من خیلی به پاش نشستم .. خیلی 

اما 

چرا برنگشت ؟

یواش یواش شروع میشه

رفت و آمد آدم ها 

با قصه های مختلف

یکی تو ماشین داره با گوشی حرف میزنه و مدام داره بوق میزنه و 

به ماشین جلوییش داد و بیداد میکنه

یه مادری داره بچه اش رو مجبور میکنه آمپولش رو بزنه

یه پسری با دوستاش دارن در مورد فلان بازی جدید بحث میکنن

اون طرف ها یه گنجیشکی با ترس و استرس یه جا نشسته و داره دونه های ریزی رو میخوره

زندگی 

یه مجموعه منظم از بی نظمی ها 

یه مجموعه معقول از بی عقلی ها

زندگی

عجیب و ساده

سخت و تاریک

هزار مشکل داشتم

که اینم روش اضافه شد 

شد هزار و یک مشکل 

دلم براش تنگ شده 

چون

هر جوری هم که بد بود 

بازم هزار مشکلم رو باهاش از یادم میبردم

آره .. 

همین.. دلم براش تنگ شده.

 


 

 

آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۲ )

یادم میاد

مینوشتی ، مینوشتی و خسته نمیشدی 

به آخر خط که میرسیدی میگفتی 

حالا وقتشه

و من دکمه سمی کالن رو میزدم

چیزی از کامپیوتر نمیدونستم

حتی نمیدونستم اسم اون صفحه ای که پر کلید بود چی بود 

اره .. نمیدونستم کیبورد چیه ولی 

رنگ مشکی لاک رو انگشتات با صفحه کلید هماهنگی خاصی داشت

انگار قشنگ ترین منظره دنیا بود

صبح تا غروب 

من چشمام خیره به دستات بود 

که با چه مهارت خاصی و با چه سرعتی کلید ها رو فشار میدادی 

هر وقت میرفتم غرق بشم رو تیرگی نگین انگشتر دست چپت

یه نگاه بهم میکردی و با آرنجت میزدی به پهلوم و میگفتی 

باز که حواست پرت شد 

بزن دکمه رو :)

من الان فهمیدم برنامه نویس بودی 

الان فهمیدم سمی کالن یعنی چی 

الان فهمیدم چه مسئولیت بزرگی به من داده بودی ! 

سمی کالن کاراکتری هستش که تو اکثر زبان های برنامه نویسی تو آخر دستور ها باید گذاشته بشه

و من همیشه پایان تمام دستور های تو بودم

من سمی کالن تو بودم

این روزها استفاده از این دکمه خیلی سخت شده

چون کسی نیست که دستوری تایپ کنه

من

تو

انگار مکمل هم بودیم

اما 

من

سمی کالن قصه عاشقانه ات شدم

و 

تو

قصه ات را با من تمام کردی...


آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۵ )

در دنیایی پا گذاشتیم که کسی به تاریکی ها بها نداد

کسی دلش غم نمیخواست

گریه چیز بدی بود 

به ما یاد دادند مرد گریه نمیکند

اما کاش میگفتند مرد گریه میکند فقط 

فقط دیده نمیشود..

اینجا قلم وقتی خریدار پیدا میکند که از خوشی ها بنویسد

از دنیای رنگی

از شادی های مزخرف

از تعریف جک های بیمزه

یا شاید خاطره هایی قشنگ با پایان خیلی قشنگ تر 

اینجا زندگی با درد ، ننگ محسوب میشود.

مشاوره میدهند و ادای روانشناس ها را در می آورند که خوب شوی 

که بخندی و بخندانی و تف کنی به تمام بدبختی های دنیا 

انگار نباید باشند 

انگار غم و غصه نباید باشد

من

اشتباهی در این دنیا وارد شدم.

در دنیایی که مال من نیست

در دنیایی که من را نمیپذیرد


آقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۰ )