یکی از رویاهایی که داشتم، دارم، خواهم داشت، داروسازیه. میرسم بهش حالا دیر یا زود. ولی اگر الان داروساز بودم. حتی مثلا تو بگو توی شرکت کیه این آقاهه، دکتر عبیدی، هم کار میکردم. تو بگو اصلا از 6 صبح که پا میشدم، تا 66 شب کار میکردم! ولی خب 67 که میرسیدم خونه؟ خب... دوش میگرفتم، شام میخوردم، سریالمو میدیدم، تلگراممو چک میکردم. ولی مطمئنم، مطمئنم، مطمئنم از اون دوستم که داره داروی افسردگی میخوره یه خبر میگرفتم. ببینم خوبه؟ این هفته رفت دکتر دارو جدید داد؟ چی داد؟ با چیا تداخل داره؟ اصلا ولش کن، خودش خوبه؟ میبینی؟ هر جوره حساب کنم اجازه نمیدم یه سریا اسم خودشون رو بذارن "دوست" چون دوست از دوست نباید بی خبر بمونه.

دیشب خانم دکتر تازه پیام داده دلخوری؟ دلخور بودم! چرا نباشم؟ گفتم اره، تاااازه گفت چرا؟! چرا داره خب؟ گفتم "برای اینکه مطمئن نیستم اونقدری که من تو رو دوست خودم میدونم، تو هم منو دوست خودت بدونی." اون یکی دوستم (خندم میگیره اینا رو دوست صدا میزنم) که خودش به من بی احترامی کرد و من برای همین باهاش قطع ارتباط کردم، پیام داده خوبی؟ چرا اینقدر کم پیدا شدی؟ اوهع! ببخشیدا ولی من یادم نمیره اون روزی که گفتم دلم برات تنگ شده، برگشتی گفتی ولی من دلم برات تنگ نشده بود!

خیلی جالبه که باز اون یکی دوستمم، ای کوفت! این آلارم قرص هی صدا میده، پیام داده که سلام چطوری! اینا با همه دست به یکی کردن همه انگار! سلام خوبم! خوبم! خوبم! خوبم! که چی؟ بگم حالم خوب نیست که چی؟! ول کنین دیگه! خودم دیدم حالم خوب باشه یا نباشه برا شما فرقی نداره. ولی برای من یه فرقی داره که اگر بد باشه بدترش میکنید! اگر شما ها دوست باشین، من نیازی به دوست ندارم. به قول تراپیستم اونقدر من کار و مشغله دارم که به همشون برسم دیگه وقت نداشته باشم چک کنم کی پیام داده کی نه!

۳ ۰