مشخصه وقتی از بچگی، مامان، آبجی، دایی، خاله همه بهش بگن نمیتونی! خنگی! بی عقلی! چرا مثل فلانی زرنگ نیستی؟! با همون ذهنیت بزرگ میشه و الان، الانی که از همه اونا باهوش تره. با هوشش کارایی میکنه که هیچکس حتی تو فکرشم جا نمیشه. بازم حس میکنه خنگه! امروز داشتم به همین فکر میکردم. به اینکه من این همه کار رو دارم هندل میکنم که یه نفر هم سن من یکیشم نمیتونه هندل کنه. چرا احساس خلا میکنم؟ چرا هنوز حس میکنم بی استعدادم. چرا هنوز حس میکنم باهوش نیستم؟ چرا هر کی اینا رو بهم میگه میزنم زیرش میگم دروغ نگو! لطف داری و اینا؟ اون حرفایی که بچگیام بهم زدن، یه هیولا بود! اون هیولا همون روزا منو خورد. چه انتظاری از من داری به جز نابخشودن؟
چرا احساس میکنم خودمم:((
خیلی دردناک مواجه با این هیولا که این هیولا قدیمی و تو نساختیش دیگران ساختنش!
کودک درونم چه غریبانه بزرگ شد حتی خودمم همراهش نبودم😭