۳۰۰ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است.

شاید امروز ، اولین روز فراموشی تو نباشد 

اما قطعا سخت ترین روزش هست

به جای تو

یک بغض تلخ کنارم نشسته

یک زندگی سیاه در آینده منتظرم است

یک عالمه خاطره هم در گذشته جیغ میکشند

به جای تو

اینجا هیچ چیزی وجود ندارد

شاید من زیادی بزرگت کرده ام 

بدون تو فقط خودت وجود نداری

البته که تو همه چیز هستی ...

همه چیز بودی 

نمیتوانم بمانم

قدم میزنم و مرور میکنم

پیر میشوم و میمیرم

اما فراموشت میکنم

به خدایی که برایت بیگانه بود قسم

فراموشت میکنم

من اگر نتوانم این کار را انجام بدهم

بهتر است که بمیرم....


امضا.آقای ربات.

میدونم

میدونم .. تحمل این اوضاع سخته

و میدونم تموم درد تنهایی رو فقط من میکشم و اون خیالش نیست

نمیخوام دیگه الکی از عشق بنویسم

فکر میکردم میشه عشق رو با نوشتن معنا کرد 

اما نه .. باور هامو ریخت

وقتی نوشت دوستت دارم و نداشت

وقتی نوشت تا تهش باهاتم و نبود

وقتی نوشت فقط تو و نبودم !

نبودم ..فقط من نبودم

حتی همون دوستت دارم هاش و قربون صدقه رفتن هاشم بعدا فهمیدم که تیکه کلامش بوده

میدونم

من هنوز میتونم که بفهمم

قلبم رو از دست دادم

ولی مغزم رو نه

دارم به این فکر میکنم چقدر از خودم رو از دست دادم

و چقدر از خودم رو نیاز دارم تا بتونم به زندگی عادی برگردم

آره .. شاید حدس زده باشی که میخام برم 

اما نه از اینترنت

نه

هستم .. با همین آقای ربات

دیگه حتی نمیخوام به زندگی عادی برگردم

شاید صفحه اینستاگرامم رو که پر از پیغام های انگیزشی مسخره بود رو بستم

شاید دیگه به اکانت تلگرامی که اون توش بوده دیگه سر نزنم

شاید دیگه نشم اون پسری که همیشه درگیر رفتن ها بود 

میدونی 

شاید دیگه نه کسی باشه و نه کسی بیاد 

شاید این همه اتفاق خوب بیوفته

ولی من هنوز زنده باشم !

بعد از اون رو نمیدونم

شاید یه راهی باز شد .. شاید مثلا تونستم کنکور قبول بشم 

و وارد یه فضای بهتر شدم

و از این چهار دیوار جهنمی خلاص شدم

شاید برای همیشه توش حبس شدم

نمیدونم

دلم الان میخواد برف بباره .. زیاد .. خیلی زیاد .. 

برم رو برفا بخوابم

و اونقدر سردم بشه که دیگه نتونم فکر کنم

حداقل به عشق فکر نکنم

عشقی که این روزا مرده

و من فکر میکردم هنوز میشه با مرده ها زندگی کرد.

میدونم .. میدونم حرفام باید یکم عجیب به نظر برسه

شاید باور نکنی اما هنوز عنوان مطلبم رو ننوشتم ولی نگران کلی غلط املایی ام که ممکنه بالا داشته باشم

میخوام همون باشم

همون ربات گیج و شلخته و پر از مشغله 

که آخرین گزینه برای تفریح هاش عشقه

دقت کردی ؟ تفریح ! 

تازه اونم آخرین گزینه

آره

درست حدس زدی 

میخام دوباره بد بشم


یه حرف هم با تو دارم

تویی که هیچوقت این متن رو نمیخونی

ولی من مینویسم.


"روزایه قبل تو بد بود ، روزایه بعد تو بدتر میشه"

این وسط فقط یه استراحت کوچولو بود تو دنیایه الکی اما خوشگلت..

نگران من نباش .. من با بدی ها بزرگ شدم .. با رفتن ها .. با تنها موندن ها و سیاهی ها و تاریکی ها 

من همینطوری راحتترم


راستی..شاید بعد از این دور خودم سیم خاردار بکشم

که کسی نخواد حالم رو خوب بکنه ! مرسی .. حال من خوب هستش !

شاید بیشتر رمان بخونم .. البته این تایم باقی مونده . چون به محض اینکه مرداد بشه دوباره شروع میکنم و درس میخونم

دارم فکر میکنم به اینکه روز تولدت چطوری عادی به نظر برسم

کار سختیه اما شدنیه

شاید فکر بکنی چه سنگدلی ام 

اما صبر کن عزیزم

هنوز کجاشو دیدی ؟؟؟

:)

میدونم

میدونم بازم زیاد نوشتم .. میدونم هیچکس حوصله نداره این چیزا رو بخونه

میدونم هیچوقت فرصت نشد بزرگ بشم .. من همیشه کار کردم و به هیچ چیزی فکر نکردم

به بزرگ شدن .. به تفریح کردن .. به نمیدونم .. خیلی از کار هایی که همه انجام میدن .. همه عادی ها 

مثل تو .. من یاد نگرفتم بیخیال باشم

من همیشه زندگی رو سخت گرفتم و میگیرم .. 

میدونم.

میدونم....


آقای ربات.

تو دنیای کامپیوتر به چیزی میگن باگ که ناخواسته باشه .. 

یعنی برنامه نویس نمیخواسته که اون چیز باشه .. و بودنش برای برنامه نقطه ضعف محسوب میشه

باگ ها به خودی خود بد نیستند .. اما وقتی نمایان میشن و همه از وجودشون خبردار میشن

میتونن بد باشن

کسایی میتونن با استفاده از همین باگ ها به برنامه آسیب بزنن

تو دنیای واقعی هم همین چیزا رو داریم

باگ ها 

هر کسی یه سری باگ داره

یه کارهای ناخواسته

یه اشکال ها

یه سری عادت های بد 

آدم میتونه خودشو با این باگ ها وفق بده .. طوری که براش آزاردهنده نباشه

اما باید مراقب باشه تا کسی اون باگ ها رو نبینه

یکی از این باگ ها ، باگ تنهاییه

هر کسی به خودی خود تنهاست .. همیشه یه حالت تنهایی تو سرشه

از این تنهایی لذت میبره

از تنهایی زندگی کردن لذت میبره

باید مراقب باشی که این لذت تموم نشه

که یکی نیاد و باگ تنهایی تو رو نفهمه

که اگه بفهمه

میتونه ازش سو استفاده کنه

اگه بفهمه یعنی تو بهش قدرت دادی که بتونه بهت آسیب بزنه

باید باگ هات رو مخفی کنی 

شاید کسی نباشی که بتونی همه باگ هات رو دیباگ(روشی برای رفع باگ ها) بکنی

اما متونی اونا رو پشت کد های دیگه مخفی کنی.


آقای ربات.

روزها چیزایه عجیبی ان

وقتی به تقویم اتاقم نگاه میکنم که پر از نوشته و یادآوره 

انگار کل دنیا رو مچاله کردم و جا کردم تو تک تک خونه هاش

به بعضی روزاش نگاه میکنم و لبخند میزنم و رد میشم

اما یه روزایی هست 

که هاج و واج و با یه بغض تلخ وامیستم و نگاهشون میکنم

مرور میکنم

امروز روز خاصی نیست 

اما من ازش گله دارم 

من امروز رو دوست ندارم

میدونی .. منظورم اینه

کسی چه میدونست اینطوری بشه ؟! 

که یه پسر وقتی داره اتاقش رو مرتب میکنه چشمش بخوره به این تقویم لعنتی 

امروز رو ببینه

اما 5 ماه قبل یادش بیاد ؟! 

کسی چه میدونست که قرار نیست وقتی امروز رو دید لبخند بزنه

قراره دلش بلرزه

تو دلش بگه الان کجاست ؟

داره چیکار میکنه ؟

آیا حالش خوبه ؟

میره تو پوشه عکس هات

میره تو پوشه صداهات

میره تو پوشه حرفایی که بهش زدی 

مرور میکنه

یه خورده بهم میریزه

اما یهو

حرف آخرت یادش میاد

که گفتی

اگه منو دوست داری ، زندگی کن ..

نبینم دیگه حرف از مردن بزنی هاا ..

به خودش میاد

موهایه پریشونش رو میزنه یه کنار و مرتب میکنه

دکمه های پیراهنش رو کامل میبنده

ساعتش رو میبنده به دستش 

آماده میشه .. 

دسته کلید و کیفش و موبایلش رو برمیداره و 

میزنه بیرون ..

چون اگه بمونه خونه ، دیوونه میشه ..

چون صدای خنده هات همه جا رو پر کرده .. 

چون این پسر اسم تو رو همه جا نقاشی کرده .. 

چون اگه بمونه خونه ، میمیره ...

میخواد زنده باشه و زندگی کنه ...

آره میخواد زندگی کنه .. چون دوستت داره

چون دوستت دارم..


دورت بگردم ...

شدی کل زندگیم و همه جا باهام هستی ..

حتی همین الان توی خیابون .. کنارمی

اما 

از کجا میدونستم دیگه حتی اجازه ندارم بهت پی ام بدم که کجایی و چیکار میکنی ...

تو میدونستی قراره اینطوری بشه ؟؟..

من نمیدونستم...


پنج ماه گذشت ..

از اون شروع زیبا

زیبایه من

نمیدونم قراره 5 ماه دیگه چی بشه

اما

مرسی به خاطر این 5 ماه زندگی !


آقای ربات....

آره

منم یه روزی خیلی خوب بود 

با نشاط و سرحال و خیلی قوی 

شکست ناپذیر بودم و پرانگیزه 

هیچ چیزی نمیتونست مانع از حرکت من بشه

اما نمیدونم چی شد 

از من نپرس چی شد 

که خیلی چیزا شد و من قاطی کردم که چی شد 

که اینطوری شد

اما هر شب 

به امید یه روز خوب بیدار شدم 

که بیام و تو وبلاگ بنویسم دارم کار میکنم

دارم حرکت میکنم

اینکه خوبم . اینکه شادم

اما چرا هر روز اومدم و از تنهایی و سیاهی نوشتم ؟ 

چرا همه فکرم رو گرفته ؟ 

این افسردگی های لعنتی 

قرص هایی که اثرشون داره تموم میشه و نمیدونم بعدش چی میشه

چرا من اینقدر درگیر زمان شدم

چرا از حال لذت نمیبرم

اصلا چرا من دیگه لذت نمیبرم

:)

میگن خودت نخواستی

آره خب 

باشه .. 

خودم نخواستم

آره :(


ربات.

همانی که فکر میکردم پاک ترین است

کثافت ترین بود

همانی که فکر میکردم آرام جان من است

طوفان دلم شد

این خوبی ها 

این خوشی ها 

فقط گرد و خاکی بود 

که روی ظاهر اصلی اش مانده بود 

تا وقتی که آمدم

مثل باد

وزیدم

عشق ورزیدم

و گرد و خاک ها را از رویش تکاندم

و شد یک آدم دیگر 

در تضاد کامل 

قبولش سخت بود و هست

به خاطر همین ها

از زندگی سیر شدم

پیر شدم

خیره شدم 

به پوچی زندگی 

کاش 

آن روز که مثل باد می وزیدم

و گرد و خاک ها را میبردم

خودم را هم میبردم

به یک زندگی دیگر 

انتخابم اشتباه بود

یا اشتباهم انتخابی بود ؟

نمیدانم

اما 

نمیدانم چرا هیچوقت دیگر نتوانستم برگردم

از راهی که رفتم

و به حقیقتی که رسیدم...


دوازدهم تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت

متنفرم از این تاریخ ها.متنفرم از زندگی ها.


آقای ربات.

امروز بعد مدت ها برنامه نویسی کردم

بعد مدت ها با کامپیوتر کار کردم

ایمیل های قدیمی را چک کردم

سری به کتاب های قدیمی کامپیوترم کردم

ربات شدم ! 

بعد از مدت ها درس و استرس و کنکور و آزمون

کمی به خودم برگشتم

این برگشتن زیاد پایدار نیست

سه ماه بیشتر نمیشود

و من دوباره میشوم همان درسخوان قدیمی ! 


اما ربات این روزها حالش خوب است :)


ربات.

برای دوستی 

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟ 

وقتی بهترین دوستم منو زمین زد ؟؟

برای موندن

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟ 

وقتی موندنی ترین تو زندگیم رفت ؟! 


چرا من حرفاتو باور کنم ؟

چرا چت های مسخره و تکرار شدنیتو باور کنم ؟! 

اولین نفری نیستی که از این چیزا فرستادی 

فاصله بگیر لطفا

فاصله بگیر که من متنفرم از آدمهایی که دو رو دارند ! 

که زود قضاوت میکنند و میبرند و میدوزند

من متنفرم از قول بودن ها و بی دلیل رفتن ها 

دیگر زندگی تکراری شده 

اینی هم که میبینی نفس میکشد 

که میبینی الکی لبخند چاپ کرده روی صورتش 

فقط به خاطر مادرش مانده هنوز ..

وگرنه این زندگی و این چرخه مسخره خیلی وقت هاست که تکراری شده

پس نمان .. زوووود برو .. و دوور شو 


نه به انتظار کسی 

نه انتظار از کسی


+ربات.

به پشت سرت نگاه میکنی 

کیلو کیلو حرف زدی .. حرف زدی .. حرف زدی ..

و فقط خودت میدونی که حرف زدی 

به جلوت نگاه میکنی

کیلو کیلو مشکل داره میاد .. 

و فقط خودتی و خودت 

به سالی که گذشت نگاه میکنی 

چقدر در ظاهر باارزش و پر از تلاش بود

و توی باطن .. پوچ ..

به خودت نگاه میکنی 

آرزو میکنی که چشم نداشتی .. 

که خودتو ببینی .. که صورت بقیه رو ببینی..البته که مهم نیس .. اما نگاهشون درد داره

کاش

کاش مغز هم نداشتی 

که هیچی یادت نمیومد

رفیقایه خوبی که رفتن

چیزایه باارزشی که از دست دادم

و 

زمان ... که مثل ماهی از دستم لیز خورد و ...

با این اعصاب خراب و این ظاهر آشفته

با این اتاق بهم ریخته و رخت خواب جمع نشده

با قرص و قرص و قرص و یک لیوان آب

چند بیسکویت برای صبحانه

آدم فضایی که نیستم بیخیال باشم ..

این فضا فقط مناسب مردن و خودکشی شده !

تا جایی که یادم می آید

هر سالی که تمام شد آخرش جشن بود

سالگرد تولدم

سالگرد وبلاگم

سال نو

اما این سال فرق دارد

آخرش جشن نیست .. شاید لبخند ظاهری باشد اما جشن نیست

دل خوش نیست و در پایان

سر انجام این سال بد ، یک پایان خوب نیست.

چرا که این من ، دیگر یک من خوب نیست ! 


+حال به شدت خراب روزهای آخر ..


ربات.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید