امروز اولین روز دانشگاه بود، از ترم آخرِ آخر... تو مسیر و توی کلاس کلی زبان خوندم... بعدش اومدم و روی اینستاگرامم کار کردم، بعدش کلی دلم برات تنگ شد و تنگ شد و تنگ شد... میترسم آخر وسط یکی از همین دلتنگی های شدید یهویی بمیرم!

راستی من همش فکر میکنم این موقعا که یهویی و بی دلیل، دلم برات تنگ میشه، یعنی تو هم داری به من فکر میکنی...از این هم خوشحالم هم...

نمیدونم برای چندمین باره میگم ولی، کاش بودی. این روزا روزای خوبی نیست. اما دارم ادامه میدم... به امید روزای خوب (بهتر نه!)

الانم دارم میرم ویدیو یوتوب بگیرم... اها یه سوالی یادم رفت ازت بپرسم... "کاری هست که من انجام بدم و یاد تو نیوفتم؟" خیلی سخته!

  • آقای ربات
  • يكشنبه ۹ مهر ، ۲۳:۴۶ ب.ظ
  • بازدید : ۲۷

تعداد نظرات این پست ۱ است ...

۱۰ مهر ۰۲ ، ۰۰:۱۵

حس میکنم تازه بهم زدین، درسته؟

شاید!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">