بچه که بودم، توی یک از دفترهام که اسمشو گذاشته بودم‌ "دفتر ایده ها" نوشته بودم: من یک روزی برای گوگل کار میکنم!‌
از تنهایی زیاد توی رویاهای خودم بودم. با اینکه همون رویاها بود که منو به اینجا رسوند ولی از یه جایی به بعد فهمیدم رویا داشتن، آرزو کردن و هی نرسیدن و هی نرسیدن، آدمو بیشتر پیر میکنه تا شاد! (اینکه چرا پیر رو کنار شاد آوردم نمیدونم!)

حالا این روزا دارم نگاه میکنم، به خودم و انبوهی از پروژه هایی که هر کدومشون یه روزی به تنهایی فکر میکردم قراره زندگی منو متحول کنه و حداقل منو به یکی از آرزوهام برسونه. البته بیشتر ترجیح میدم به جای آرزو بگم "خواسته..." (نمیدونم چرا!‌ اینطوری راحت ترم!)‌

از یه جایی به بعد نباید رویاپردازی میکردم،‌ به عواقبش فکر نکردم که اگر این کار انجام نشه چی میشه... میدونی من خودم با دستای خودم، خودمو پیر کردم!‌

 

خلاصه...
کلی پروژه و کار نیمه تموم دارم که باید انجام بدم ولی بی حوصلگی بغلم کرده!‌ این شد که گفتم بیام و اینجا بنویسمش...

  • آقای ربات
  • شنبه ۱۹ شهریور ، ۲۱:۳۲ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۵۸

تعداد نظرات این پست ۰ است ...

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">