زندگی 

مرا از چه میترسانی ؟؟

از تنهایی ؟ از بی کسی ؟؟ از بازنده بودن ؟ 

من همان زمانی که پسرخاله ام برای عزیز شدن در خانواده به من 

تهمت زد و چیزهایی پشت سرم گفت که من انجام نداده بودم

وقتی که خودش از مخمصه نجات داد و من را انداخت در دردسر 

همان زمانی که دایی هایم پشت سرم حرف زدند

همان زمانی که مادرم به من شک کرد

همان شبی که هیچکس به من اعتماد نداشت

همان شبی که حتی او هم رفت 

همان شبی که به من گفتند بد 

و من با خودم زمزمه کردم

اگر قرار است من آن پسر بد باشم ... باید بدترین پسر دنیا باشم

همان شبی که نگاه همه ... همه جهان به من عوض شد 

من تنها و بی کس بودم ...

من باختم

من همان شب فهمیدم که سال هاست با پوچی زندگی میکنم

حال ترساندن من کار آسانی نیست 

رنجاندن من کار دشواری است

من چیزی برای از دست دادن ندارم

من مثل همان سال ها تنها و بی کس هستم

اما دیگر بازنده نیستم

پس مرا نترسان

قامتی که رو به روی تو ایستاده

از هر زهری چشیده

از هر خنجری خورده 

از هر نارفیقی و نامردی دیده

از رفتن عزیزان بگیر تا اشتباه ها و گناه های بزرگ

زندگی ؟؟ اصلا تو مگر وجود داری ؟ اصلا من مگر زندگی دارم

تو به این میگویی زندگی ؟ ....

من سال هاست زندگی نمیکنم

بیرون گود ایستاده ام 

بیرون از همه

دور شدم از همه

بد هستم . اما از همه بدی هایت متنفرم

از همه بدی هایت....


ربات.

تعداد نظرات این پست ۱ است ...

۱۰ مرداد ۹۶ ، ۲۱:۱۷
خیلی ناراحت شدم از متنت امیدوارم خدا گره از مشکلات وا کنه :(
مخلصتم داداش :)))))))))

شرمنده موجب ناراحتیت شدم :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">