امروز رفتم مشاوره، حرفای خیلی خوبی زد. به زندگی حس خوبی پیدا کردم... کلا مشاوره رفتن رو دوس دارم، حتی وقتی تراپی تموم بشه هم میخوام بهش بگم اگر بشه بازم هر ماه حداقل یه بار برم پیشش... به نظرم همه آدما نیاز دارن یکی اونا رو بشنوهه... (حتی فیک!)
بعدش رفتم بانک و موبایل بانک اون یکی کارتمو فعال کردم! بعدش رفتم نخ بخیه های دندونم که جراحی کرده بودم رو درآورد دکتر.. خلاصه تا ظهر درگیر این کارا بودم... ظهر رسیدم یکم استراحت کردم و بعدش خبردار شدم که بابای مغازه دار سر کوچه مون فوت شده...
----------------------------------
صاحب مغازه سر کوچه مون یه پیرمرد حدود 60-70 ساله بود، عصرا انقدر تنها بود تو مغازه که حوصله اش سر میرفت و هر کسی رو که میرفت پیشش نگه میداشت و حرف میزد، منم همینطور! اون روزا شاید خیلی به حرفاش گوش نمیکردم! یعنی همش منتظر بودم که یه جایی استوپ بشه و من بیام خونه و برم پشت سیستم...
امروز مُرد... مرد خوبی بود! دلم براش تنگ میشه! الان با خودم میگم کاش بود و میموندم بیشتر حرفاشو گوش میکردم! تا که به این فکر باشم کِی میتونم بیام اتاقم!
امیدوارم در آرامش باشی | GHM 🖤
----------------------------------
هوم... و یه ویدیو یوتوب ضبط کردم... امروز اولین رقم درآمدی توی یوتوبم نمایش داده شد! میخوام اونقدری بشه که یه تضمینی برای آینده باشه...
نتونستم درس بخونم به خاطر حس و حالم ولی خب اشکال نداره... این بهترین نسخه از من توی چنین روزی بود... فردا بهتر میشم...
نوشته شده در پنجشنبه, ۶ مهر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۷ ق.ظ
توسط آقای ربات
|
۱
نظر