فکر میکنی فراموشت کردم؟ باز از وبلاگ نویسی دست کشیدم؟ نه بابا این دفعه مثل دفعات قبلی نیست.. قول دادم بهت... فقط این روزا یکم مبهم شده. آشفته ام. انگار اون دست نامرئی که همه چی رو کنترل میکنه، دوباره دست گذاشته روی مهره های شطرنج من... اصلا هم خوب بازی نمیکنه!
14 ام تولدم بود! مثل سال های قبلی هیچجا اعلام نکردم. 5 تا فقط تبریک گرفتم! مهم نیستش. من امیدوار بودم تو یه پیامی چیزی بدی. که ندادی. دیگه چه 5 نفر باشه چه 5 هزار نفر... دلم برات تنگ شده! کاش اینقدررر تاریک نبود همه چی. یه روزی فکر میکردم من اگر کامپیوتر خوب داشته باشم. لپ تاپ داشته باشم. کار و شغل مناسب و درآمد مناسب داشته باشم. گوشی گیمینگ داشته باشم. صفحه کلید مکانیکال داشته باشم. یوتوبم به درآمدزایی رسیده باشه. ویولن داشته باشم. خیلی حس خوشبختی میکنم.
حالا به همه چی رسیدم و تو نیستی و نبودنِ تو، یه نیستیِ خیلی بزرگه! فکر کن یه برج 700 طبقه، طبقه اول نداشته باشه! همه ی اون 699 طبقه دیگه هم میریزن..
تراپیستمم این هفته شلوغ بود نتونستم برم پیشش، امیدوارم هفته بعدی بهم تایم بده... فکر کنم اگر به همین منوال بگذره، امسال هم سال تعریفی نخواهد بود. پس هر چی زودتر باید یه جوری خودمو از این باتلاق بکشم بیرون. فکر تو رو که نمیتونم از ذهنم بکشم بیرون، لااقل خودم غرف نشم... باید امسال یه فرقی بکنه.. شاید هنوز دیر نشده باشه...