۱۵۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است.

به پشت سرت نگاه میکنی 

کیلو کیلو حرف زدی ... حرف زدی .... حرف زدی ....

و گروهی هم کف زدن...

و تنها خودتی که میدونی فقط حرف زدی .............


آقای ربات.


باز دیدمش 

این هفته خیلی میدیدمش ...

و هر بار 

تمام لحظاتی که باهام بود رو به یاد می آوردم

و درست در لحظه ایی که توی فکر غرق میشدم

شوهرش از راه میرسید و میرفت ....

:)


ربات.

امشب دلم تنگ شد 

برای همه کسانی که بودند 

و حالا نیستند

چه من نخواستم باشند

چه اونا نخواستند باشند

چه نه من خواستم باشند و چه اونا نخواستند باشند 

...

ربات.

میگن حل میشه .. جوش نزن 

بذار یه چیزی رو همینجا براشون روشن کنم

این روزای من مثل اسید میمونه

حل میشه 

منم توی خودش حل میکنه

منی که این روزا

میخوام خوب باشم اما نمیذارن .... :(


شب خوش .

میتونم همین الان کل زندگی اش رو ازش بگیرم

برای چیزی که داره تلاش میکنه .. اون هدفش رو پوچ کنم

میتونم افسرده اش کنم

ولی باز صبوری میکنم

تا ببینم چند بار دیگه میگه خفه شو...

 

بذار حواسش نباشه من چند بار دیگه صبورم :)

 

ربات.

من واسه کاری که کردم

هیچوقت معذرت خواهی نمیکنم

چون مطمئنم کارم درست بوده


ربات.

نخود هر آشی نشو

غیرتت رو هم برو جای دیگه خرج کن

برای راه رفتن با من 

کفش های بزرگتری میخوای 

که هنوز به پات نیستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت


ربات.

اگه تا 24 ساعت دیگه

پست نذاشتم

بدونید مردم :(

یا لبه مرگم ...


ربات.

بچه که بودم

از هیچی نمیترسم 

جز گم شدن

از گم شدن خیلی میترسیدم

حالا که کمی بزرگتر شدم

از همه چی میترسم

به جز گم شدن


کاش میشد چشمامو ببندم و یک لحظه با همه غریبه باشم

کسی منو نشناسه

و من 

گم بشم...


آقای ربات.

در ادامه نوشته قبلی 

یادم رفته بود بنویسم

روزی قسم میخوردم و پاش وامیستادم

اما حالا ......


آقای ربات !