۱۵۴ مطلب با موضوع «خاطرات» ثبت شده است.

و شاید تقدیرش چنین بود که لحظه هایی از عمرش را با تو همدل باشد ...


ربات.

یه روز میدونستم یکی میاد

و به همه استرس ها 

سخت گرفتن ها

گریه ها

افسردگی ها

بدبختی ها

خستگی ها

پایان میده ....


۱۷-۱۹ مرداد


ربات.


اصلا من بد...

من که همون اولشم داوطلبانه قبول کردم بد بودن رو.


ربات.

بلدی یه مدتی خودت بمونی ؟؟ 

نری؟؟

سرد نشی؟؟


یه مدتی اصلا حوصله ناز کشیدن ندارم

پس اگه ممکنه خودت باش و بمون .


آقای ربات- حرف دل

اصلا میدانی ؟ 

من خدا را در بین فرمول های فیزیک یافتم ! 

من خدا را در بین مسائل شیمی یافتم ! در بین مفاهیم ژنتیک ! 

خبری از خدا نبود .. در کتاب دینی هایم


خدا را بیاب

نه در بین نماز های شبت

بلکه در بین شب بیداری هایت برای علم آموزی :)

چی گفت؟؟؟؟

رتبه کنکور بالای ده هزار یه چیز شخصیه

زیر ده هزار شده باشه نه تنها عمومیه

بلکه پلاکارد میندازن گردنشون

دهنتم سرویس میکنن !! 


حالا سوالی که اینجا پیش میاد اینه که من رتبه ام دقیق شده 10 هزار :/

این وسط من چیکار کنم !؟! 


پی نوشت : کشتم خودمو با این رتبه ام !! 


ربات.

زمستون نیست

ولی بدجور سردمه

باز برگشته

حس پوچی

افسردگی...


ربات.




ولی خدایی هنر میخواد که رتبه کنکور رو رند در بیاری هاا :/

بعله

ربات.

دلم امشب نوشتن میخواهد 

بگذار واضح بگویم

دلم امشب میخواست درون یک کوهستان بودم

شب بود

من به خودم پتو پیچیده بودم

و کنار  آتش

لپ تاپ روی پاهایم

و یک لیوان شیر داغ کنارم بود

و مینوشتم

از تمام تاریکی های دور و برم

آخر میدانی من عاشق تاریکی ها هستم ...


ربات.