عکساشو حذف کردم

از چت هایی که باهاش حرف زده بودم عکس گرفته بودم اونا رو هم حذف کردم

صداشو حذف کردم

ولی من هنوز از شکلک لبخند برعکس استفاده میکنم

راستی چطوری یادش و خاطره اش رو از ذهنم پاک کنم ؟ 

چطوری اون تصویری که ازش تو یادم حک شده رو پاک کنم ؟ 

فقط اینو میدونم 

اون روزا رفته و دیگه برنمیگرده

و من از چشماش افتادم و ارتفاع خیلی زیاد بوده و شکستم

بگذریم

خیلی چیزا عوض شده .. دارم سعی میکنم دیگه ازش ننویسم

ولی امروز چشمم خورد به آخرین و تنها یادگاری که ازش تو کامپیوترم مونده


عکاسی از آیه های قرآنی ... 

گذاشتمش توی پروفایلم .. به یاد همون روزی که برام فرستاد و گذاشتمش توی پروفایلم

هنوز شک دارم اون آدم بوده

چون من آدم های زیادی رو چه صمیمی و چه رسمی تونستم پاک کنم ...


پی نوشت : به زودی به همه این بی سر و سامانی های وبلاگ ، سر و سامان خواهم داد ! 

آقای ربات - تنهای یادگاری 

من کارم .. یعنی کاری که این روزها ازش درآمد دارم تبلیغاته

تو خرید کتاب های کنکور تجربی مشکل مالی داشتم و هیچ جوری رفع نمیشد 

غرورم هم اجازه نمیداد که از خانواده کمک بخوام پس به هیچکس چیزی نگفتم

صدای اذان من رو از این فکر ها بیرون آورد 

نگاه به ساعت کردم .. باید یه کار فوری انجام میدادم

این دفعه فرق کردم و رفتم اول نمازم رو خوندم

و آخر نماز دعا کردم جوری بشه که طوری نشه دستم بره تو جیب بقیه

یک ساعت بعد یه مشتری اومد و ازم تبلیغات گرفت

اسمش توی پروفایل بود 

"میبیند خدا "

خوشحالم که خدا باهام آشتی کرده

خوشحالم که خدا از رگ گردن هم بهم نزدیک تره

خوشحالم که تونستم بدون هیچ منت کشی کتاب ها رو بخرم

و خوشحالم که خدا رو توی باور هام دارم .. پس من از همه پولدار ترم :)


پی نوشت : ماجرا واقعی .. (همین دیشب! )

آقای ربات - میبیند خدا

کتاب های جدید
کنکور جدید 
رشته جدید
اراده جدید
مسئولیت جدید
روزای جدید
زندگی جدید
و یک من جدید :)
پی نوشت : عکس تار شد :( حوصله نداشتم دوباره بگیرم این روزا بی حوصله ترین پسر دنیام

یادمه 16 سالم بود

اولین بار تو رو توی یه مجله دیدم

همه اش رو خوندم

شاید بگن جو گیر شد 

ولی من از اون روز به بعد مثل نابغه ها رفتار کردم

مثل خودت

رفتم از این مکعب روبیک ها خریدم

یاد گرفتم که کاملش کنم

تمام مسائل هندسه ام رو دیگه خودم حل میکردم

عاشق ریاضی شدم

من تو رو الگوی خودم قرار دادم 

حس میکردم یه روز میتونم بیام و از نزدیک ببنیمت

تو دانشگاه استنفورد

یادش بخیر .. روزگاری داشتیم..

وقتی درس میخوندم چشمامو میبستم و حس میکردم تو استاد منی 

من به خاطر تو اینقدر به ریاضی علاقه مند شدم

ملکه ریاضی جهان و ایران

و حالا امروز خبر دردناک مرگت رو شنیدم ......

هنوز موندم .. شاید دروغه .. شاید شایعه اس .. ولی نه .. تایید شده خبر ...

لعنت به این سرطان کوفتی .. 

حالا من یه مسئولیت بزرگتری دارم 

میخوام داروساز شم و ریشه سرطان رو بکنم .. میخوام داروی درمان سرطان .. هر نوعی رو بسازم

دیگه نمیخوام الگوهای زندگیم مثل تو برن

و حالا من تو رو توی خیالی میبینم که نیست

یک چراغ در تاریکی 

که حالا تاریک شد 


روحت شاد.

تو فکرم بود امروز هم خاص تر باشه

ولی با یه نصیحت تمومش میکنم

سعی کنید تو فضای مجازی وقتی چیزی رو ول میکنید

کلا حذفش کنید

حالا چه میخواد یه دوستی باشه

یا یه وبلاگ باشه 

یا یه چت روم باشه

حذف کنید و رد بشید

من وقتی به وبلاگ هایی نگاه میکنم که یکی دو سال پیش آپدیت شدن

و کلی توش مطالب قشنگی دارن

گریه ام میگیره .. یه جور حس غریبی پیدا میکنم

نکنید این کار :/


به امید روزی که هر چیزی تو اینترنت میبینیم آپدیت شده و به روز باشه . 

...

به یاد تو امشب وبلاگم یک ساله میشود

کاش بودی تا برای دلتنگی هایم روزهای کمتری صرف میشد

کاش بودی تا با خط خطی های شبانه

کسی را نمیگریاندم

کاش یک سال نمیشد و برمیگشتی 

تا برای من 

برای دست هایم

برای اشک هایم

برای شب های سخت بی تو

برای تنهایی هایم

کاش بودی تا خدا کاری میکرد

کاش بودی تا این صفحه وبلاگ

فشار سخت واژه ها را کمتر تحمل میکرد

امشب را کمی خاص تر میخواهم

از خودم چیزی ننوشتم .. فقط قالب کپی کردم 

از شاملو از فروغ از گروس از ...

میدانم از اینها هر کسی در این دنیا نیست ، امشب در گور خواهد لرزید ! 

و هر کسی هم که هست از صدای گوش خراش ناقوس نوشته هایم حالت تهوع خواهد گرفت

امشب را کمی خاص تر میخواهم

خاص .. مثل همان شبی که خاص رفتی 

خاص و بی دلیل 

بدون یک خداحافظی

امشب را کمی خاص تر میخواهم

با یک نوع سردرد خفیف در شقیقه هایم

نمیخواهم از یادم برود

تو را . بهترین روزهای زندگی ام را . شب ها و گریه های یک مرد را 

امشب را کمی خاص تر میخواهم

درست مثل خودت 

درست مثل روز تولد آقای ربات

درست مثل پایان تمام زندگی من

و تولد یک وبلاگ و یک شخصیت جدید


پی نوشت : کاش اون یکی ربات هم بود امشب :)

پی نوشت 2 : یکسال گذشت .. معلوم نیست از این به بعد چی باشه .. در هر حال حلالم کنید.


آقای ربات - وبلاگ یک ساله میشود ...

این روز ها دوباره سر و کله یک دوست خیلی قدیمی پیدا شده

میخواهم بنویسم دلم برایت تنگ شده 

میخواهم بنویسم میشود کمی دوباره برگردی ؟ 

میخواهم چیزی شبیه به ترانه برایش بنویسم

یا خم ابروانش را نقاشی کنم

میخواهم برایش یک روز کامل حرف بزنم و از اتفاقاتی که افتاده حرف بزنم 

میخواهم برایش از آینده ایی بنویسم که شبیه هم شده ایم

اما 

از او خیلی میترسم

خیلی قلبش نازک شده 

میترسم

باز بگذارد و برود

من به اندازه تمام خواستن هایم از او میترسم

و

اصلا این روزها به خودم قول داده ام از کسی یا چیزی ننویسم

که به شخص خاصی مربوط باشد 

من چرا مینویسم ؟ 

نمیدانم 


اقای ربات - ...

من از این دست ها نداشتم که تکیه گاهم باشه

که باهاش مچ بندازم

که دستش رو بگیرم

که قوی بودنش رو حس کنم

که ازش الگو بگیرم

تویی که داری قدرش رو بدون....


آقای ربات - پدر

حس میکنم دوباره کد های قدیمی ام را پیدا کرده ام

با ریکاوری

و دوباره ربات خوب قدیم ها شده ام

حس میکنم منطق من از احساسم بیشتر شده 

و این روزها بیشتر برنامه نویسی میکنم

هر چیزی میسازم

بازی - ماشین حساب - دفترچه تلفن .. هر چیزی ...

گاهی اوقات هم ویروس ! 

خلاصه که به این روزها خیلی علاقه مند شده ام 

این روزهایم جذاب هستند 

دیگر تنهایی را حس نمیکنم

تنها نیستم چون تابع ها با من هستند 

ماژول ها 

سمی کولن ها 

اسکریپت ها همه با من هستند 

خانواده من هستند 

و من مینویسم تا گردش خونم بالا برود

این روزها به آینده امید زیادی دارم ...

روزها عوض خواهند شد


آقای ربات - برنامه نویسی از چهار صبح تا الان . 

یک روز از خواب بیدار میشوم

وقتی از خواب بیدار شوم

هیچ دردی حس نخواهم کرد 

گویا همه چیز تمام شده باشد 

و من از همه طوفان ها و جنگ های زندگی ام جان سالم به در برده باشم

یک روز از خواب بیدارم خواهم شد 

و برای تمام هدف هایم تمام زورم را خواهم زد 

یک روز تغییر خواهم کرد

و دیگر برای روزهایی که گذشت گریه نخواهم کرد 

تلاش خواهم کرد تا روز هایی هم که دارم بی خود نگذرد

میروم رو به روی آینه

اسلحه را برمیدارم و یک گلوله شلیک میکنم به خود قدیمی ام 

و از آن روز ، از آن ساعت ، از آن ثانیه به بعد

یک ربات دیگر میشوم

یک روز از خواب بیدار خواهم شد و بی درنگ موهایم را از ته میزنم 

ریش میگذارم

و عینک خواهم زد .. از آن هایی که من را به بچه درس خوان ها شبیه میکند ! 

یک روز از خواب بیدار خواهم شد و به همه خواب ها و کابوس ها پایان خواهم داد

یک روز بدون خوردن صبحانه میزنم بیرون و کل شهر را میدوم 

میخواهم همه بفهمند من پیروز میدان شده ام 

میخواهم همه بفهمند من تنها بازمانده از آن روزهای بد ام

میخواهم در این شهر جشن به پا کنم

سیل اشک به پا کنم

یک روز به همه چیز پایان خواهم داد

نه به کسی دل میبندم

نه به چیزی وابسته میشوم

نه خودم را محدود به چند رویا و دعا و دعا میکنم

یک روز همه چیز خوب خواهد بود ... به شکلی خاص 

چقدر آن روز زیبا خواهد بود 

و چقدر زیباتر است وقتی بفهمم 

آن روز همین امروز است :)


آقای ربات - آپدیت در حال انجام شدن :) ---- 67%