معنی تیتر رو ولش کن حالا. میخواستم یه چیزی بگم. تا حالا رفتی بیرون یه نفس عمییییق بکشی؟ از اونا که نوک بینیت یخ میزنه؟ خیلی حس خوبیه نه؟ از این حس ها خیلی زیاد بوده. باور کن. من حالا میفهمم. حالا که میبینم خیلی از اون حس ها رو تجربه کردم ولی نمیفهمیدمشون و لذت نبردم! مثل خسته برگشتن از دانشگاه به خونه اونم 10 شب و توی ماشین خوابیدن! مثل عین دیوونه ها دنبال اتوبوسی که ازش جا موندم دویدن! مثل پیاده شدن توی ایستگاه اشتباهی و کشف کردن جاهایی که تا حالا ندیده بودم! مثل اینکه موقع خونه تکونی اون عطری که ازش کلی خاطره داری رو ته کشو پیدا کنی! یا مثلا یه کتابو باز میکنی لاش یه گل رز خشک شده اس و تو ذهنت یهو مییییره به زمان دبیرستان و نشاطی که اون موقع در جریان بود! چقدر حس قشنگی بود وقتی توی بارون میدویدم! میدویدم منظورم عین سوسولا نیست ها. در حد مرگ! از اونا که پاهاتو دیگه حس نمیکنی، همه نفس هاتو کشیدی دود کردی هوا! آخ آخ یکی خوبش یادم اومد الان. اون موقع ها که کامپیوترای دبیرستان خراب میشد و مدیر مدرسه میومد سر کلاس دیفرانسیل و انتگرال میکشید بیرون که برم اونا رو درست کنم! وای وای... یا مثلا اون روز که بالاخره دوچرخه خریدم! و حتی بلد نبودم برونم! کسی هم نبود یادم بده که! سوار شدم گفتم کاری نداره! دو متر رفتم جلو هی فرمون اینوری شد هی اونوری شد یهو تالاپ افتادم رو ماسه های کنار خیابون! تازه بعد از کلی تلاش فراوان یاد گرفتم چطوری رکاب بزنم اونم نصفه! چون نمیتونست پاهام دایره رکاب رو کامل کنه! خیلی حس های خوبی بودن! خیلی بیشتر از اینا هم هستن. مثل وقتایی که از مترو پیاده میشدیم عین این آدما که انگار یه چیزی گم کردن، میگشتی میگشتی دستمو پیدا میکردی دو دستی میچسبیدی بهش! مثل اون روزی که عین خلا از این خیابون به اون خیابون که آدرس کافه باکارا رو پیدا کنیم بریم توش صبحونه بخوریم! وای یادته یه زن و شوهری دیدیم ازشون آدرس پرسیدیم؟ اونام داشتن میرفتن همونجا بعد ما رو که دیدن عین چی میدویدیم خنده شون گرفته بود از طرفی هم خوشحال بودن! انگار اونا هم خواستن از ما تقلید کنن! کی میدونه؟ شاید از همون صحنه الهام گرفتن و بقیه عمرشون خوشبخت تر و شادتر زندگی کردن!
دیدی چه راحت بود دکتر؟ امشب بدترین شب سال اگر نباشه قطعا بدترین شب زمستونه برام. دیدی چه خوشگل مثبت نوشتم؟ نمیتونم حرفایی که به پسرت میزدی رو از گوشم بیرون کنم! نمیتونم لبخندهای منشیت رو یادم بره. امشب من چقدر از آدما بدم میاد چقدر از آدما میترسم. بازم همون حس های مزخرف اومده سرم. که چقدر از همه چی عقبم. که چقدر همه چی جریان داره و من نه. که چقدر به زندگی نزدیک و از زندگی دورم. دکتر گریه چنده؟ حاضرم موجودی کل کارت هامو بدم یه ربع گریه بخرم! دکتر من یک و نیم ساله گریه نکردم! دکتر به کسایی که میتونن گریه کنن حسودیم میشه. بعد تو برمیداری راحت میگی که تو باید خودتو با کار خفه کنی تا یادت بره به چیزای منفی فکر کنی! دکتر من بایت به بایت کدهایی که مینویسم هم ناراحتن. چی داری میگی؟ خب معلوم "که تو باید خودتو با کار خفه کنی" رو چپه میکنم میذارم رو تیتر. چون هیییی عین مته داره سر منو میخوره. دکتر، قرصاتو از کشو در نیار بهم نشون نده که تو هم قرص میخوری! قرصای مکمل خوردن و اون پروپرانولول 10 خیلی فرق دارن با "آرامش پین شده" با "قرص نور" با "قرص ولگرد" با "قرص پنجره تا شده" ... خیلی فرق داره و خودتم اینو میدونی. دکتر چرا هی داری از بقیه حرف میزنی؟ هی میگی بقیه حالشون فکر میکنی خوبه؟ من به بقیه چیکار دارم! من دارم کارت میکشم که تو از من بگی. بعدش با منشیت و پسرت که گفتی دوش بگیره لباسای شیک بپوشه بیاد مطب که برین پاستا بخورین!