یکی از عاداتی که از بچگی دارم جمع کردن اطلاعاته، ساختن پرونده از آدما. یه دفتر داشتم جلدش صورتی بود پاره پوره، این مال خیلی بچگیاس! جایی که من بلد نبودم ساعت بخونم! به جاش عقربه هاشو نقاشی میکردم توی یه گوشه و گوشه دیگه بابامو میکشیدم که داره داد میزنه، داره دعوا میکنه. اینطوری بعدش ساعت های شکل هم رو میشمردم ببینم چه ساعت هایی بیشتر داد میزنه. من از بچگی پرونده جمع میکردم، داده جمع میکردم تا تحلیل کنم تا به نتیجه برسم. چون مطمئن بودم این الگوها بازم تکرار میشن، پس نتیجه هایی که میگیرم احتمالا درست باشه. اگر درست نیست پس داده ها کافی نیست. این روند ادامه داشت تا الان. من هنوزم پرونده درست میکنم. برای هر آدمی که میشناسم، یه فایل اکسل دارم. یه تب در مورد مشخصات تشخیصی مثل اسم و فامیل و اسم بستگان و... یه تب در مورد اعداد مهم مثل سن، تاریخ تولد، تاریخ آشنایی، تاریخ های مهم، یه تب در مورد علایق که چی دوست داره، چی دوست نداره و.. یه تب در مورد اینکه رفتارهاش چیان، چه اتفاقاتی برام تعریف کرده براش افتاده، یه تب به اسم تاریک! اونجا در مورد نقطه ضعف های طرف مینویسم، از چه چیزایی بدش میاد، چه چیزایی اذیتش میکنن. و آخرین تب، سوالاتی که ازش پرسیدم و چی جوابمو داده.
خیلی آدمای کمی از این خبر دارن! یکیش تراپیستم! فکر میکردم با این کار مخالف باشه! ولی گفت خیلی خوبه که دنبال دلیل و مدرکی! من راستش هیچ قصدی از این پرونده نوشتنا برای آدما ندارم. فقط عاشق تحلیل کردنم. ولی یه جاهایی یه نتایجی به دست میاد که میشه "الگو" که میبینم توی آدمای زیادی هی تکرار میشه. خب تصمیم میگیرم بشناسمش، دردش رو بچشم، و خودمو مجبور کنم دیگه اون رفتار و اون الگو رو دیدم سورپرایز نشم! مثلا رفتارهایی که یهویی عوض میشن! توجه کردنایی که یهویی به بی توجهی تبدیل میشه، رفتن های بی دلیل، دیگه این چیزا رو میبینم، تا حد امکان سعی میکنم از اون جو دور بمونم که ترکش هاش به من نخوره. من خوشحالم از اینکه عاشق تحلیل کردن داده هام! چون باعث میشه از خودِ رباتگونه ام، در برابر آدمایی که ترسناک تر از خدان، محافظت کنم.