غمگینم...مثل بیدار شدن از خواب ساعت ۱۷:۳۲ توی ۱۴ بهمن. مثل کتری آب جوش روی بخاری که برای خودش داره سوت میزنه. مثل حیاط خالی دبیرستان. مثل شطرنج یه نفره. مثل با کلید در رو باز کردن. مثل خرچ و خرچ صدا دادن برگا. مثل رفتن برق. مثل اینکه نشه گریه کرد. مثل رفتن تو. مثل چشمات. مثل پلی لیست آخرین تو. مثل اینکه دیگه پول داشتن آدمو به ذوق نیازه. مثل خریدن چیزایی که آرزوم بود بدون حس خوشحالی و شوق. مثل حس خلا کوفتی. مثل نبودن بابا. مثل مردن عمه. مثل مردن عمو. مثل مردن بابا بزرگ. مثل لرزش دستام. مثل سردی پاهام. مثل یک روز سه تا قرص. مثل افتادن از چشم تو. مثل.... مثل چی غمگینم...

۰ ۰