کلاس ویولن امشب چون خیلی تمرین نداشتم یه جوری بود، باید تمرینم رو زیادتر کنم اینطوری نمیشه. چون وقتی یه مدتی خیلی خوب باشی، انتظارا ازت بالا میره... وقتی استادم و باباش و من توی اموزشگاه قرار گرفتیم. یه حس عجیبی داشتم! نمینویسم در موردش. تراپی خوب بود، ولی میدونی؟ انگار یکی زنگ زده باشه به این دکتره، بگه این پسره خیلی از خودش ایراد میگیره میگه خوشتیپ نیستم و اینا، تو بهش برعکس اینا رو بگو! هی از خوش پوشی من تعریف میکنه، میگه یکی از پسرای خوشتیپ شهری! این تعریف کردنه مثلا یه بار دوبارش اوکیه ولی دیگه زیادی داره تاکید میکنه! از اینش بدم میاد. کلی خطای رفتاری بهم درس داد، کلی هم تمرین داد. انگار به پسر کوچولو درونم یه شمشیر دادن، گفتن جلو تمام سیاهیا واستا! بعدش به خاطر کارهایی که این هفته انجام داده بودم گفت یه هدیه حتما برای خودت امشب بگیر! من نمیدونستم چی حالمو خوب میکنه! نمیدونستم چی میخوام! واقعا نمیدونستم..

۲ ۰