روزی عاشق بودم و عشق را در چشمانش میافتم

روزی خورشید روزهای من طلایی بود

مثل انگشتر مادرم میدرخشید

روزی روزهایم نیز هم رنگی بود ... 

روزی زندگی را با خنده و دلخوشی میگذراندم

روزی انحنای لب هایم همیشه رو به پایین بود

من هم روزی زندگی میکردم و آینده داشتم

من هم روزی مثل همه شما ها عاشق بودم

روحیه داشتم

نامرد نبودم

بد نبودم

من هم روزی بااحساس بودم

آری من هم روزی انسان بودم

...

راستش را بخواهی دلم برای آن روزها تنگ شده 

آن روزهایی که اشک نبود

رباتی نبود

تاریکی نبود

ناامیدی نبود

شب تا صبح در حال یادگیری 

مثل بمب بودم 

دلم برای روزهایی که در باطلاق گیر نکرده بودم تنگ شده 

خیلی تنگ شده 

روزهایی که به اندازه یک سال و نیمی از من فاصله گرفته اند 

من یک سال و نیمی میباشد که باخته ام

به چه چیزی باختم ؟ به هیچ .. به پوچی ها باختم

آری منم روزی دلم میخواست برگردم به همان روزهای قبلی

و بمانم و در آن روزها نفس بکشم

اما کاش میشد ....

کاش میشد...


آقای ربات - یاد روزای خوب افتادم .. دوباره .. :(

۱ ۰