توی زندگیم، خیلی از سمت انتخاب دوست، شانس نداشتم. رفیق داشتن و این چیزا همیشه بهم آسیب زده هر چقدرم که اولش خوب باشه. بچه که بودم توی دبستان دوستام با هم دعوا میکردن که کدومشون بهترین دوست منه! توی راهنمایی، توی دبیرستان، توی دانشگاه، یه جورایی حساب کنیم همیشه جزو محبوب ها بودم. اما نمیدونم چرا...چرا من یکی رو انتخاب میکردم برای دوست بودن، بدترین آسیب روانی رو بهم وارد میکرد. یکیش تو! چرا که نه.. تو بولد ترین بهترین بد ترین دوستمی! یه بار اینو داشتم به دکتر میگفتم، گفت یه مشت روانی جمع کردی دور خودت ها..! در اصل اونا باید بیان تراپی..! حالا وقتی که تو رفتی دیگه از رفیق شدن بدم میاد، از دوست شدن بدم میاد. توی غار تنهاییم توی تاریکی به تو فکر میکنم. به آخرین تو. به آخرین رفیقم. مرور میکنم هزاران بار لحظه ها رو. به هزار و یک روش ممکن خودمو عذاب میدم. چرا ؟ چون بهار 97 من تو رو انتخاب کردم برای بهترین و یار ترین رفیقم. اما این بدترین بخش نبود! بدترین بخش اونجا بود که شدی تنها رفیقم..

۰ ۰