برمیگردم به اتاق تاریکم، چراغ چشمک زن کابل LAN مودم تنها چیزیه که روشنه، باید لپ تاپ رو روشن کنم دوره ضبط کنم، فردا جلسه دارم باید گزارش آماده کنم، آخ! باز گرفت! قلبم روزایی که خیلی بهت فکر میکنم یا شایدم فکرت منو، خیلی درد میگیره. تیر میکشه. انگار تو قرار نیست درمان بشی. وسط هر کد، وسط هر نت، لای هر کتاب، پشت هر انگیزه، کنار هر موفقیت، توی خواب خوش، توی خواب بد! هستی... بیخود نبود همو صدا میکردیم رفیقای 26 ساله! از بچگی انگار یه انرژی به ما وصل بود!

تاروت گرفتم صبح! باز گفت میای! بخدا الکی نمیگم، من این فال رو برای خیلیا گرفتم، خیلیا رو زده تو ذوقشون، خیلی چیزا رو درست پیشبینی کرده. و من 20-30 بار تاروت گرفتم و هر بار گفته میای. گفته باید شرایط درست بشه! که یعنی من بتونم این بغض رو قورت بدم و دستمو فشار بدم روی دکمه پاور لپ تاپ، که پول جمع کنم، که کنکور قبول شم، که نذارم دیر بشه، که جلوی گریه هامو بگیرم، تراپیستم گفته این هفته همش مثبت فکر کن. یه روز زنگ میزنی ازم حال میپرسی، من با کلی ادا میگم خوبم! کاری داشتی زنگ زدی؟! بعدش دیگه با تو... میدونم چقدر بلدی منو. یه روز پامیشم میرم کنکور میدم و از قبل میدونم همه رو درست زدم! نتایج میاد و میبینم آره واقعا همه رو درست زدم! ویروس پزشکی قبول میشم، پامیشم میام... یه روزی پا میشم و میبینم همه اینا شده! بدون اینکه از خواب پاشم.

کار من جنگیدنه. از صفر سالگی. حالا عادتمه با این وضعیت ها سر و کله زدن. اما به دوری تو عادت ندارم. عادت نمیکنم. این روزا داره سخت میگذره. بد میگذره. میدونم اگر به همین شکل بگذره، تمام مثبتایی که بالا گفتم، میشه منفی. چطوری با این همه چالش دست و پنجه بزنم ته شب هم ببینم تو نیستی؟ اینا رو به مناسبت غر زدن نمینویسم. مینویسم تا یه روزی بهت نشون بدم توی چه روزایی تو رو "درمان نشده" نگه داشتم تا برگردی!

۷ ۰