امروز روز خیلی سختی بود. با چند نفر بحث کردم. حوصله هیچی نداشتم. به اندازه کافی کار نکردم. بازم انگار اون حس قدیمی برگشته. اون هیولا که هی دم گوشم داد میزنم تو تنهایی تو تنهایی تو تنهایی! اون یکی هیولا از اون طرف داد میزنه زندگیت واستاده! زندگی همه در حرکته! من نیاز به تراپیستم دارم. اما رفته مسافرت. نیاز به یه دوست دارم که باهاش حرف بزنم اما ندارم. دلشوره دارم. هر جای زندگی به نظرم آدم ببینه اگر کاری نکنه شرایط بدتر میشه، میشه اسم اون لحظه رو گذاشت سقوط. و من این روزا همش در حال سقوطم پس خودت حساب کن این ربات اگر بیوفته چند تیکه میشه. دلم برات تنگ شده......

۳ ۰