خوردمش... آرامش پین شده رو... درست روزی که تو رو از پین تلگرام در آوردم. خوردمش... خودمو پرت کردم روی رخت خواب... خیره شدم به گوشه اتاق، به جعبه ای که زیر کتاب ها قایم شده... فریدون فرخزاد میخوند "من تنها مى مانم روى ساحل جاى پاهاى تو مانده در گل/بیهوده مى میرد در سینه دل و خبر مى دهد از جدایى/آبى آسمان چه غمگین است قلب من سنگ سخت زمین است/آنچه مانده از عشق فقط این است که تو دیگر هرگز نمى آیى" چی بگم؟ چیکار کنم؟ دیگه چیزی نمونده. به قول خودت "اینقذه" تا رفتن و نبودن من باقی مونده. صدای تیر کشیدن استخونام، جیغ لرزش دستام، غرش اشکایی که میان. به آخرین چیزی که فکر میکنم خوابه ولی میدونم اولین چیزی که اتفاق میوفته خوابه. مثل وقتی که آخرین چیزی که فکر میکردم نبودن تو بود. خوردمش... آرامش پین شده... به خواب میرم و برام مهم نیست فردا صبح باشه یا هنوزم شب.

۲ ۰