من وقتی بچه بودم خیلی مریض میشدم، حدودا هر هفته یک بار سرماخورده! دیگه مشتری همیشگی دکتر توی شهرمون بودم. اما نمیدونم چی شد از یه جا به بعد سیستم ایمنیم خیلی قوی شد یه جوری که الان 7-8 ساله مریض نشدم. یا اگر شدم نصف روز بوده! حتی موقعی که کرونا داشتم اصلا بیحال نبودم، میتونستم بقیه خانواده که کرونا داشتن رو ببرم دکتر و بیارم. خوب بودم... و به همین ترتیب من خیلی وقته دارو مصرف نکردم. البته به جز از وقتی که رفتی و منِ احمق پامو گذاشتم تو مطب دکتری که منو بست به قرص! الان من روزی 5 تا قرص میخورم و هر بار که قورت میدم میدونی چی میشنوم؟ صدای تو رو! اره... که گفتی "من مسئول قرص خوردن تو نیستم!" چقدر این در طول روز تکرار میشه میپیچه تو هوای کل سرم.
اما یه سوال این روزا تو ذهنم جوونه زده. چرا قرصای افسردگی اینقدر تلخن؟ به نظرت قرصای افسردگی رو از عمد اینقدر تلخ میسازن؟ یا شاید پروسه ترمیم زخما اینقدر تلخه؟ نگاه میکنی به خودت ، به دستت مثلا یه روزی انگشتاش لای انگشتات بوده و حالا بین انگشتات پر زخمه. خب تلخه اینا رو ترمیم کنی که دیگه یادش نیوفتی! تلخه..! حتی بعضی وقتا من این زخما رو دوست دارم چون تنها راه اتصالم به توعه. به نظرت قرصا چی میدونن ازم؟ اونا توی کیفمن، روی صندلی کنار صندلی خودم. و امروز جبران نشدنی ترین اشتباه 1403 ام رو انجام دادم. اینکه تو رو ساختم. ریز به ریز با جزئیات، بهت فکر کردم، و خیال تو رو خلق کردم روی صندلی، نشستی، کنار من، کنار صندلی من. سرمو میچرخونم سمت چپ، نگات میکنم. فرفریات ریخته رو چشات! نمیدونم از زیبایی فرفریات بگذرم و جمشون کنم رو کله ات، یا از زیبایی چشات بگذرم و بذارم فرفریا همینطوری بمونن. دلم برات تنگ شده... همینجایی ها... اما دلم برات تنگ شده. این هفته هنوز جمعه نشده من دلم تنگه. دستتو دراز میکنی دست سردمو میگیری، ببین ببین، تو نمردی.. دستات چه گرمه توی سردی دستای من... تو نمردی من فقط مردم... ببین ببین... داره یه صداهایی از کیفم میاد، انگار قرصا دارن میخندن. 300 تا قرص دارن به خیالبافی های من میخندن. دیوونگیم نزدیکه! قرصا خیلی چیزا از من میدونن :)
پناه بر خدای قرصها
و خدای عشق
و خدای نامردیها
و خدای اشک
آقای ربات گریه کن گاهی