شاگرد اول شدم، چند تا ساز یاد گرفتم، با کامپیوتر کارایی کردم که هیچکس فکرشو نمیکرد، آدمایی با مدرک مهندسی کامپیوتر نتونستن از کامپیوتر پول در بیارن ولی من تونستم، من شبا بیدار میموندم کدنویسی میکردم که 8 نوبت آمپول برای کرونا مامانم بخرم، من همیشه حواسم به همه چی بود چون بابای عوضیم توی 5 سالگی منو تنها گذاشت، من هیچوقت دنبال خلاف نرفتم، چیزایی دیدم که ازشون هیچی نگفتم که خدا میدونه... من فقط نخواستم هیچوقت دل هیچکسی رو برنجونم. حالا باید تو روی من واسته بگه که چی؟ فلانی رو ببین رفته میوه فروشی شاگرد شده! فلانی رو ببین میره داروخونه کار میکنه! هاه..! من یعنی اینقدر سطحم اومده پایین توی نگاهت؟ منو با کیا مقایسه میکنی؟ واقعا؟ من هر وقت تیغ نزدیک کردم به رگم به اینکه تو تنها میشی فکر کردم... بعد این جواب منه؟ من میخواستم افتخارت باشم مامان. ببخشید که مایه ننگتم. من همه تلاشمو کردم... ببخشید.

۱ ۰