از خواب بیدار شدم

ساعت رو نگاه کردم .. سه و نیم صبح ... چرا زودتر صبح نمیشه .. لعنتی 

پتو کشیدم سرم دوباره به خواب رفتم

بیدار که شدم ساعت شیش بود 

لحظه ایی واستادم تا سیستم عامل مغزم به کار افتاد و روشن شد

خوابم میومد 

خسته بودم

بدن درد داشتم

ولی امروز باید حال آقای ربات خوب باشه 

بلند شدم

تو همین مدت لغات ادبیات و زبان تو سرم مرور شد 

رفتم صورتم رو آب زدم و اومدم و دو تا تست لگاریتم تو ذهنم حل کردم

مچ دست راستم رو یکمی ورزش دادم تا برای تست های میدان مغناطیسی فیزیک آماده باشه

رقمی واسم نمونده 

ولی نه .. امروز باید حال آقای ربات خوب باشه

راه افتادم و رفتم

امروز جایی میرفتم که تا حالا نرفته بودم و ندیده بودمش 

چشم که باز کردم

رو صندلی کنکور نشسته بودم تو دانشگاه آزاد طبقه دوم توی سالن ... 

 تمرکز کن .. آقای ربات امروز باید حالش خوب باشه

یادم اومد وقتی میومدم بالا دو تا بطری آب گرفتم

یه نگاهی پایین به جای پام انداختم .. یکی خالی شده بود ..

به خودت مسلط باش 

امروز باید حال آقای ربات خوب باشه

هر برنامه ایی که داشته باشی 

هر تصمیمی که داشته باشی 

امروز باید حال آقای ربات خوب باشه تا تمام زورش رو بزنه

خب ..

تموم شد ...

آقای ربات زورش رو زد دیگه ...

اندازه ایی که خونده بود ..



پی نوشت : امروز حال آقای ربات خوب بود ولی من نه .. 

پی نوشت : این عکسه در بهترین حالتشه .. که با منطقه سه هم میشه رتبه بین 8000-8500 وگرنه از این بدتر هم خواهد شد ...


آقای ربات . 

۲ ۰