من آشفته شدم 

آن شبی که رفتی 

همان شبی که شب بود .. خیلی شب بود 

شب برای من از همان شبی شروع شد که تو رفتی 

قبل تو همه ساعات روز بود و زندگی خوش و به کام

خبری از روح ربات گونه نبود 

زندگی سرشار بود از حس و احساس و شادی و لذت

شب برای من از همان ساعتی شروع شد که حس کردم بیگانه شدم

از همان ساعتی که بلاک شدم

بی دلیل 

ناگهانی

برای من آشفتگی از همان شبی شروع شد 

که چیزی نمیشنیدم

چیزی نمیدیدم

تا حالا شده اتفاقی خودت را بیاندازی داخل یک استخر و تا پایین فرو روی ؟ 

چشمانت را با فشار هرچه تمام تر میبندی 

گوش هایت نمیشنوند 

اذیت میشوی 

بد اخلاق میشوی 

حس میکنی از همه طرف به تو فشار می آورند 

آری .. شب برای من از همان ساعتی شروع شد که همه این احساس ها را داشتم

و یک سال است که همه این احساس ها روی دوش من سنگینی میکنند 

من از همان شب شدم یک ربات آشفته 

زندگی برای من از همان ساعت شروع شد

همان ساعتی که دوست داشتن هایت

مرا به جنونی کشید 

که راس ساعت هفت

هفت و سیزده دقیقه و سیزده ثانیه

پشت همان نرده های قدیمی خانه متروکه

خود انسان گونه ام را دار زدم.


آقای ربات - آشفته

۱ ۰