مثل روز بعد از تموم شدن جنگ. مثل 8 روز بعد از عزای عزیزت. مثل روز بعد از اسباب کشی. مثل روز بعد کنکور. مثل آخرین روز دبیرستان. مثل آخرین روز دانشگاه. مثل اولین روز کار توی اداره. مثل پاک شدن یهویی هارد. مثل بیدار شدن و هیچکس خونه نباشه. مثل رنگ غروب روی دیوار. مثل خش خش برگایی که محکوم شدن به له شدن. مثل پارکی که آدرسش آشناس. مثل گوش دادن به صدای رفتن کلاغا. مثل حسی که بعد از بستن زخم داری. مثل یه آرامش پین شده. ترانکوپین :) خوش اومدی به قلعه سیاه.
از بین اینا تنها موردی که میتونه آزارم بده پاک شدن یهویی هارده 😬🤐