۶۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است.

بیا برای یک روز هم که شده 

طلوع کنیم

و پایان دهیم تمام تاریکی ها را 

بیا برای یک ساعت هم که شده 

جوری پرواز کنیم که هیچ سقوطی نداشته باشد

هیچ فرودی نداشته باشد

بیا دیگر نگوییم حوصله نداریم

بیا حال بد را دیگر حس نکنیم

بیا بیخیال کل جهان باشیم

بیا بیخیال این جسم باشیم که هر لحظه در حال خراب شدن است

بیا 

بیا

بیا

بیا و قول بده یک بار دیگر بلند میشوی 

گرد و خاک های بدنت را میتکانی 

و باز راه میروی 

و باز میری ... 

بیا و اینقدر منتظر قطار نباش . خودت تا آخر ریل ها را برو

بیا

کمی به خودت بیا

کمی به سمت من بیا

کمی به سمت خوشحالی بیا

بیا و نگو نمیشود

نگو نمیتوانی....

نگو...


آقای ربات - حرف های ربات ذهن من

باز دیدمش 

این هفته خیلی میدیدمش ...

و هر بار 

تمام لحظاتی که باهام بود رو به یاد می آوردم

و درست در لحظه ایی که توی فکر غرق میشدم

شوهرش از راه میرسید و میرفت ....

:)


ربات.

امشب دلم تنگ شد 

برای همه کسانی که بودند 

و حالا نیستند

چه من نخواستم باشند

چه اونا نخواستند باشند

چه نه من خواستم باشند و چه اونا نخواستند باشند 

...

ربات.

اونقدر ذوق و شوق داشتم که از رویای مهندس کامپیوتر بودن دست کشیدم و رویای داروسازی رو پیش گرفتم

اونقدر پشتکار داشتم که کار کردم و کتاب خریدم

اونقدر علاقه داشتم که هدفم رو چسبوندم به سر در اتاقم

داروسازی شهید بهشتی ....

اخه مگه چی میشه .. منم وارد اون دانشگاه بشم ... چی میشه خب ...نه میخوام بدونم واقعا چی میشه ؟

حجم درس ها زیاده ؟ درست 

مشغله ها زیاده ؟ درست

اما من چرا هی فراموش میکنم خدام هم بزرگه ؟؟؟

....


ربات. در پی داروساز شدن :/

شاید هیچگاه

هیچگاه به لمس آغوش تو نرسیدم و نتوانم که برسم

شاید هیچگاه مثل آن خوابی که دیدم دستانت در دستانم گره نخورد

شاید هیچگاه قسمت نشود من و تو زیر یک باران باشیم

شاید هیچکدام از این شاید ها هیچوقت عملی نشود 

شاید هیچگاه نیایی

اما بدان یک من

این حوالی 

با یاد و خاطره تو از خودت بیشتر خو گرفته 

طوری که حتی اگر بیایی 

اگه دستانم را لمس کنی 

چیزی نمیفهمم چون من سالهاست لمس شده ام 

من در این دنیا زندگی نمیکنم

در دنیایی که من زندگی میکنم .. تو هیچوقت نرفتی 

و همیشه میمانی .. همانطور پای قول هایت هم میمانی 

صبح ها در آغوش تو بیدار میشوم و عصر ها با دستانی که در هم گره رفته 

غروب خورشید را نظاره میکنیم

دیر شده جانم ... دیر شده .. خیلی دیر ..

من مینویسم .. اما فکر نکن که زنده ام 

و شاید هیچوقت زنده نشوم ...


ربات.

میگن حل میشه .. جوش نزن 

بذار یه چیزی رو همینجا براشون روشن کنم

این روزای من مثل اسید میمونه

حل میشه 

منم توی خودش حل میکنه

منی که این روزا

میخوام خوب باشم اما نمیذارن .... :(


شب خوش .

میتونم همین الان کل زندگی اش رو ازش بگیرم

برای چیزی که داره تلاش میکنه .. اون هدفش رو پوچ کنم

میتونم افسرده اش کنم

ولی باز صبوری میکنم

تا ببینم چند بار دیگه میگه خفه شو...

 

بذار حواسش نباشه من چند بار دیگه صبورم :)

 

ربات.

دقیقا کِی بد شدم ؟ 

همان زمانی که 8 ساله بودم و در مسابقات حفظ قرآن در استان اول شدم ؟ 

همان زمانی که برای اولین بار پیشانی ام را روی مهر گذاشتم ؟ 

یا همان زمانی که میخندیدم  ؟ 

دقیقا کِی بد شدم ؟؟ 

همان زمانی که همه را عاشقانه دوست داشتم ؟ 

یا شاید آن زمانی که موفقیت ها و آینده ایی خوب جلوی من بود ؟ 

نه..

همه این زمان ها من خوب بودم

خوب ترین پسر دنیا

دقیقا کِی بد شدم ؟؟؟؟؟


ربات.

زندگی 

مرا از چه میترسانی ؟؟

از تنهایی ؟ از بی کسی ؟؟ از بازنده بودن ؟ 

من همان زمانی که پسرخاله ام برای عزیز شدن در خانواده به من 

تهمت زد و چیزهایی پشت سرم گفت که من انجام نداده بودم

وقتی که خودش از مخمصه نجات داد و من را انداخت در دردسر 

همان زمانی که دایی هایم پشت سرم حرف زدند

همان زمانی که مادرم به من شک کرد

همان شبی که هیچکس به من اعتماد نداشت

همان شبی که حتی او هم رفت 

همان شبی که به من گفتند بد 

و من با خودم زمزمه کردم

اگر قرار است من آن پسر بد باشم ... باید بدترین پسر دنیا باشم

همان شبی که نگاه همه ... همه جهان به من عوض شد 

من تنها و بی کس بودم ...

من باختم

من همان شب فهمیدم که سال هاست با پوچی زندگی میکنم

حال ترساندن من کار آسانی نیست 

رنجاندن من کار دشواری است

من چیزی برای از دست دادن ندارم

من مثل همان سال ها تنها و بی کس هستم

اما دیگر بازنده نیستم

پس مرا نترسان

قامتی که رو به روی تو ایستاده

از هر زهری چشیده

از هر خنجری خورده 

از هر نارفیقی و نامردی دیده

از رفتن عزیزان بگیر تا اشتباه ها و گناه های بزرگ

زندگی ؟؟ اصلا تو مگر وجود داری ؟ اصلا من مگر زندگی دارم

تو به این میگویی زندگی ؟ ....

من سال هاست زندگی نمیکنم

بیرون گود ایستاده ام 

بیرون از همه

دور شدم از همه

بد هستم . اما از همه بدی هایت متنفرم

از همه بدی هایت....


ربات.

من واسه کاری که کردم

هیچوقت معذرت خواهی نمیکنم

چون مطمئنم کارم درست بوده


ربات.