زمستون نیست

ولی بدجور سردمه

باز برگشته

حس پوچی

افسردگی...


ربات.




ولی خدایی هنر میخواد که رتبه کنکور رو رند در بیاری هاا :/

بعله

ربات.

خب ... زدیم و رتبه رو دیدم و بسی خندیدیم :/

فکر نکنید بیخیالیم نه

همان زمانی که خندیدیم 

کل برنامه امسال را هم چیدیم :/


برای دیدن با کیفیت کارنامه کلیک کنید روش :/


بنده همه کنکوری ها رو به چالش کارنامه دعوت میکنم که عکس بذارن از کارنامه شون

بدون هیچ ترسی :/

خوش باشید .


آقای ربات - در حال محو شدن در لیوان آب دبیر تاریخ :/

دلم امشب نوشتن میخواهد 

بگذار واضح بگویم

دلم امشب میخواست درون یک کوهستان بودم

شب بود

من به خودم پتو پیچیده بودم

و کنار  آتش

لپ تاپ روی پاهایم

و یک لیوان شیر داغ کنارم بود

و مینوشتم

از تمام تاریکی های دور و برم

آخر میدانی من عاشق تاریکی ها هستم ...


ربات.

مبادا روزی که رفت

روزی که رهایت کرد

یا روزی که رفتی و رهایش کردی 

سریع فراموشش کنی 

مبادا وقت رفتن هر چیزی که از دهنت در می آید را به کسی بگویی

که روزی تنها عشق روزگارت بود 

تنها دلیل نفس کشیدنت بود

قهرمان و فرشته سرنوشتت بود

مبادا حرمت ها را طوری بشکنی که دلش بشکند

آری...مبادا دل بشکنی ....

حتی وقتی میخواست برود..

مبادا جای خالی اش را زود پر کنی 

مبادا کلمه عشق را بی معنی کنی 

عشق مقدس است

مبادا پا روی تمام این مقدسات بگذاری ....


آقای ربات.

به پشت سرت نگاه میکنی 

کیلو کیلو حرف زدی ... حرف زدی .... حرف زدی ....

و گروهی هم کف زدن...

و تنها خودتی که میدونی فقط حرف زدی .............


آقای ربات.


بیا برای یک روز هم که شده 

طلوع کنیم

و پایان دهیم تمام تاریکی ها را 

بیا برای یک ساعت هم که شده 

جوری پرواز کنیم که هیچ سقوطی نداشته باشد

هیچ فرودی نداشته باشد

بیا دیگر نگوییم حوصله نداریم

بیا حال بد را دیگر حس نکنیم

بیا بیخیال کل جهان باشیم

بیا بیخیال این جسم باشیم که هر لحظه در حال خراب شدن است

بیا 

بیا

بیا

بیا و قول بده یک بار دیگر بلند میشوی 

گرد و خاک های بدنت را میتکانی 

و باز راه میروی 

و باز میری ... 

بیا و اینقدر منتظر قطار نباش . خودت تا آخر ریل ها را برو

بیا

کمی به خودت بیا

کمی به سمت من بیا

کمی به سمت خوشحالی بیا

بیا و نگو نمیشود

نگو نمیتوانی....

نگو...


آقای ربات - حرف های ربات ذهن من

باز دیدمش 

این هفته خیلی میدیدمش ...

و هر بار 

تمام لحظاتی که باهام بود رو به یاد می آوردم

و درست در لحظه ایی که توی فکر غرق میشدم

شوهرش از راه میرسید و میرفت ....

:)


ربات.

امشب دلم تنگ شد 

برای همه کسانی که بودند 

و حالا نیستند

چه من نخواستم باشند

چه اونا نخواستند باشند

چه نه من خواستم باشند و چه اونا نخواستند باشند 

...

ربات.

اونقدر ذوق و شوق داشتم که از رویای مهندس کامپیوتر بودن دست کشیدم و رویای داروسازی رو پیش گرفتم

اونقدر پشتکار داشتم که کار کردم و کتاب خریدم

اونقدر علاقه داشتم که هدفم رو چسبوندم به سر در اتاقم

داروسازی شهید بهشتی ....

اخه مگه چی میشه .. منم وارد اون دانشگاه بشم ... چی میشه خب ...نه میخوام بدونم واقعا چی میشه ؟

حجم درس ها زیاده ؟ درست 

مشغله ها زیاده ؟ درست

اما من چرا هی فراموش میکنم خدام هم بزرگه ؟؟؟

....


ربات. در پی داروساز شدن :/