۳۰۲ مطلب با موضوع «روزمرگی» ثبت شده است.

من را گول زدند 

این سال ها 

این ماه ها

این روزها 

اصلا روز جدیدی نیست 

همه شان شنبه است 

فقط شماره گذاری کرده اند و هفت تا هفت تا جدا کرده اند 

من را گول زدند 

و من با این فکر به دنیا آمدم که کارهایم را حتما از شنبه آغاز کنم 

اگر یک شنبه شروع کنم نمیتوانم تمامش کنم

به من یاد ندادند همین فردا بقیه عمر من است 

به من یاد ندادند فردا را به انتظار شنبه ایی که در راه است نگذارنم

من را گول زدند 

شاید هم خودشان گول خورده بودند 

این شنبه ها 

تقصیر همین شنبه هاست

این ها ما را گول زده اند ...


اقای ربات - شنبه ها 

دیروز سر یک مسئله خیلی گیر کردم و تقریبا 45 دقیقه روش فکر میکردم

فکر کردم - راه حل ریختم ولی به جواب نرسیدم

خیلی داغون شدم،اعصابم بهم ریخت و باز دوباره حرفای معلمم یادم اومد 

"تو توی ریاضی هیچی نمیشی" ، "تو مهارت ریاضی نداری" ، "تو استعداد ریاضی نداری"

این حرفا ها مثل یک فرفره توی سرم میپیچید و میپیچید و ...

خیلی جالب بود وقتی مسئله بعدی رو هم نگاه کردم دقیقا شکل همون مسئله بود ولی با اعداد متفاوت

حالا من دو تا معادله داشتم که حل نمیشد 

و دوباره داغون شدم

خلاصه شب شد و این مسئله ها حل نشد که نشد 

و من ماندم و سکوت شب و دو معادله لعنتی 

خوابم برد و توی خواب دیدم که دارم پرت میشم از یه دره

زیاد برام عجیب نبود چون همیشه از این خواب ها میبینم

ولی وقتی که صبح با آرامش خاصی بیدار شدم نگاهم به کتابم افتاد

و دوباره یاد مسئله ها افتادم 

خیلی با خودم کلنجار رفتم که دوباره بیام سر مسئله ها 

ولی 

وقتی کتاب رو باز کردم ، مسئله ها غیب شده بودن

دیگه معادله ایی وجود نداشت 

اونا رفته بودن 

یعنی اونا فقط توی سر من بودن ؟ یک توهم بود یعنی ؟!

این روزها خیلی عجیب است 

لااقل برای من

ساعتی در تلاشم و ساعتی را بیهوده میگذارنم

نمیدانم آینده چه خبر است....


آقای ربات.