۳۹ مطلب در تیر ۱۳۹۶ ثبت شده است.

یک روز از خواب بیدار میشوم

وقتی از خواب بیدار شوم

هیچ دردی حس نخواهم کرد 

گویا همه چیز تمام شده باشد 

و من از همه طوفان ها و جنگ های زندگی ام جان سالم به در برده باشم

یک روز از خواب بیدارم خواهم شد 

و برای تمام هدف هایم تمام زورم را خواهم زد 

یک روز تغییر خواهم کرد

و دیگر برای روزهایی که گذشت گریه نخواهم کرد 

تلاش خواهم کرد تا روز هایی هم که دارم بی خود نگذرد

میروم رو به روی آینه

اسلحه را برمیدارم و یک گلوله شلیک میکنم به خود قدیمی ام 

و از آن روز ، از آن ساعت ، از آن ثانیه به بعد

یک ربات دیگر میشوم

یک روز از خواب بیدار خواهم شد و بی درنگ موهایم را از ته میزنم 

ریش میگذارم

و عینک خواهم زد .. از آن هایی که من را به بچه درس خوان ها شبیه میکند ! 

یک روز از خواب بیدار خواهم شد و به همه خواب ها و کابوس ها پایان خواهم داد

یک روز بدون خوردن صبحانه میزنم بیرون و کل شهر را میدوم 

میخواهم همه بفهمند من پیروز میدان شده ام 

میخواهم همه بفهمند من تنها بازمانده از آن روزهای بد ام

میخواهم در این شهر جشن به پا کنم

سیل اشک به پا کنم

یک روز به همه چیز پایان خواهم داد

نه به کسی دل میبندم

نه به چیزی وابسته میشوم

نه خودم را محدود به چند رویا و دعا و دعا میکنم

یک روز همه چیز خوب خواهد بود ... به شکلی خاص 

چقدر آن روز زیبا خواهد بود 

و چقدر زیباتر است وقتی بفهمم 

آن روز همین امروز است :)


آقای ربات - آپدیت در حال انجام شدن :) ---- 67%

حرف هایی هست 

که اگر بشنوی 

بدون هیچ خداحافظی میگذاری و میروی 

من این ها را به پای خجالتم مینویسم و نمیگویم

آری...


ربات.

من آنقدر بد شدم

و آنقدر شکستم

که حال 

با یک چیز کوچک ریزه ریزه میشوم

میمیرم

من آنقدر ضعیف شدم

آنقدر در روزای خوب با تو تجزیه شدم

که دیگر اصلا انگار نیستم

من آنقدر غرق شدم

آنقدر افسرده شده ام 

که دیگر کنترل گریه ام دست خودم نیست

کافیست دو دقیقه من را تنها بگذاری

کافیست ...

اصلا چرا تنها بگذاری .. وقتی در جمعی نشسته ام و به بهانه دستشویی بلند میشوم و میروم

و پانزده دقیقه بعد می آیم با چشم های قرمز 

خودت حدس بزن هیچ حساسیت فصلی 15 دقیقه ایی این شکلی نمیکند ..

من آنقدر بد شم 

و آنقدر از خدا دور شدم

که حس میکنم نیستم

حس میکنم واقعا واقعا واقعا بدترین پسر دنیا شده ام 

حتی اگر امیدی باشد که برگردم اعتماد به نفس من صفر صفر است 

حتی زیر صفر 

من را میبینی ؟ من مرده ام 

من را از چیزی نترسان

من هیچ زندگی برای زندگی کردنش ندارم

من هیچ آینده ایی ندارم

من تباه شدم

سال ها پیش به خاطر یک لبخند برعکس 

من برباد رفتم

سال ها پیش ... به خاطر یک اشتباه کوچک

حالا نه میخواهم نصیحتم کنی 

نه میخواهم امید بدهی به من

نه میخواهم بگویی قوی باش 

حرف هایم هیچ مخاطب خاصی ندارد 

تو فکر کن جلوی یک آینه نشسته ام و با خودم بحث میکنم

با منی که نیست

با منی که مرده 


آقای ربات - یادگاری از بدترین حالت های روزهایم :(

خیلی چیز ها الان سر جایش نیست

مثلا در این لحظه 

باید هوا ابری بود 

باد شدید بود 

عصر که میشد برق ها میرفت

خیلی چیز ها سرجایش نیست

مثلا باید تنهای تنها بودم .. نه در میان انبوهی از مهمان ها 

مثلا باید اینقدر از دلم نمیگرفت

دلی که دیگر نمانده

اما بعضی وقت ها همان جایش میگیرد ..

مثلا باید ...

نه درس و مشقی

نه ضرب و تقسیم

نه جمع و تفریق

نه زنگ تفریح

بن بست یه مغز تعطیل

تو فکر ترک تحصیل

آدم همین وقتاست که میتونه همه رو بشناسه

بشمار سه رفت اونی که همش میگفتی جاش روی تخم چشماته

رفاقتا بوی خیانت میدن

نه نگو توی قیافه ات دیدم

یکی راست حسینی بم بگه که معنی رفیق رو کیا فهمیدن ؟ 

ای کاش که بتونم دلیل نامردی ها رو بدونم همین

تا دو نفر رو با هم آشنا کردم تیم شدن که بعد منو بکوبن زمین .......


آقای ربات .

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

نکند روزی به هوای عشق تازه در کوچه های غریب پرسه زنی 

چون در غروب همان کوچه تو را از یاد خواهد برد 

و روزی که از یاد رفتی بدان که بر باد رفتی

بدان که بر باد رفتی و اسیر باد شدن

یعنی همچون قاصدکی پر پر و آواره شدن ....


آقای ربات - عشق مقدسه

چقدر راحت حرف میزنه

چقدر راحت از رفتن میگه

نفهمید...

اره نفهمید به خاطرش مسیر زندگیم رو عوض کردم

..

نفهمیده ...

جواب نده

منو از چی میترسونی ؟ از قهر کردنت ؟ 

من همین هفته پیش کل زندگیمو شستم گذاشتم کنار 

جواب نده 

منو از چی میترسونی ؟ از نبودنت ؟ 

من وقتی خودم نیستم چه فایده ایی داره اطرافیانم باشن ؟ 

جواب نده 

منو از چی میترسونی ؟ از رفتنت ؟ 

من خیلی خیلی زود رفتنی ام .. پس این چیزا رو جدی نمیگیرم .. 

آره ..


امضا.ربات.

من درسم را خوب خوانده بودم!!!

آماده برای کنکوری موفق!

همه چیز داشت خوب پیش میرفت! 

از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم ...

که ای کاش این کار را نمیکردم!

سوال اول آرایه ادبی بود

شعری از هوشنگ ابتهاج....

"بسترم ...صدف خالی یک تنهاییست

و تو چون مروارید

گردن آویز کسان دگری...."

و نتیجه این شعر ....کنکوری با رتبه افتضاح بود...!

راستش من

 سر جلسه کنکور

تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدم!

دیدم که اینگونه پریشان شدم!

همه سرگرم تست زدن 

و پسرکی سرگردان در خیابان ....!

نمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن ...حتما 100 میزنی!

هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال....

با یک شعر نیم خطی

گذشته را گره بزند به آینده!

 

فدای سرت ....

دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیست!


#علی_سلطانی


من هم درسم را خوب خوانده بودم اما دنبال یک کنکور موفق نبودم 

ولی همه چیز خوب پیش میرفت

سرحال بودم و آماده جواب دادن به سوالات

من هم از روی برنامه قبلی با ادبیات شروع کردم آن هم تست های قرابت معنایی

که ای کاش این کار را نمیکردم!

شاعرش را نمیدانستم کیست .. حتی من معنی شعر را هم نمیدانستم

ولی آن برداشتی که من از شعر کردم 

کار من را در جلسه کنکور تمام کرد 

"چه عقده ها که ز خاطر گشوده غنچه گل --- بهار بین که گره را گره گشا کرده است"

من قرابت را نمیدانستم

من فقط به کلمه بهار خیره شده بودم

و میدیدم همه تست میزنند و از این شعر رد میشوند 

ولی من گیر کرده بودم

میدیدم پسری در کوچه پس کوچه های شهر ، زیر باران قدم میزند و گریه اش را کسی نمیبیند 

میدیدم عاشقی شده بود که عشقی نداشت

میدیدم شب ها چقدر جای خالی حس میکرد 

و میدیدم چقدر عقده هایش را با مشت روی دیوار های اتاقش خالی میکرد

نمیدانم شاعر را نبخشم یا آن مشاوری را که گفت ترتیب دفترچه را بهم نزن و از ادبیات شروع کن و از نقطه قوتت "قرابت معنایی"

خب .. هیچکدام فکر اینجا را نکرده بودیم .. حتی طراح سوال هم نمیدانست در من بهاری هست که نیست ..

هیچکس فکرش را هم نمیکرد کسی بتواند با یک شعر نیم خطی و با یک کلمه گذشته را به آینده گره بزند 

اصلا میدانی .. فدای سرت ..

دانشگاه آزاد هم زیاد بد نیست :)


#آقای_ربات