سلام!
تا زمانی که تکلیف بیان بلاگ مشخص نشه دیگه اینجا نمینویسم. به جاش اگر دوست داشتین منو توی بلاگفا دنبال کنید:

https://mrrobot.blogfa.com/

اگر تکلیف اینجا مشخص نشد، اگر شما منو توی بلاگفا دنبال نکردین، اگر دیگه اینجا ننوشتم، خدانگهدارتون.

امروز نه خودم کاری کردم، نه پستی گذاشتم نه هیچی. و 4 هزار بار وبلاگ من نمایش داده شده! من خیلی از امنیت و اینا سر در نمیارم، فکر میکنم اینا یه جور بات خزنده توی وب باشن که اگر جلوشون گرفته نشه و بیشتر بشن باعث میشه بلاگ down بشه. و من از اینکه هیچکس بالاسر بیان بلاگ نیست به شدت ناراحتم.

دیگه حتی رغبت نوشتن ندارم :)

نشسته بود و از حرف‌های پشت سرم می‌گفت و من..

من داشتم تخمه می‌خوردم و به این فکر میکردم این تخمه‌ها چقدر خوشمزس!

من نه نویسنده خوبی‌ام، نه حوصله نوشتن کتاب‌های بلند بالا رو دارم، فقط یه آدم افسرده‌ام که بعضی وقتا دچار فروپاشی روانی میشه و توی این کتاب تلگرامی روش‌هایی رو میگه که رفیق‌ترین یارش اونو کشته!

https://t.me/the_ways_you_killed_me

دوست داشتین عضو بشین، دوست نداشتین نشین، بدتون اومد ریپورت کنید اصلا. چه میدونم..

دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده. دلم برات تنگ شده.

...

حاضرم شرط ببندم تا آخرش نخوندی! میبینی؟ تو حتی حوصله خوندن این دلتنگی‌ها رو نداری، ولی من امسال لحظه به لحظه شو زندگی کردم. امشب که دیدم بیوت برداشتی و نوشتی nothing... حس کردم ناراحتی. اما مگه این یک و سال و نه ماهی که رفتی، ذره ای برای ناراحتی های من ارزش قائل شدی؟ ولی من میشم... امیدوارم حالت خوب باشه. نه به روش هایی که من ناراحت بشم! چه میدونم مثلا درساتو بیست گرفته باشی! کار پیدا کرده باشی! رکوردت توی بازی subway surface رو شکسته باشی! کاش نمیرفتی، کاش بودی، کاش بیای! هر کدوم برآورده بشه قبول میکنم! حالا از یه ور دکتر میگه بابا نمیخوادت! ارزشی براش نداری! چرا نمیفهمی؟ راستش خودمم بعضی مواقع همین سوال رو از خودم میپرسم! به جوابی اگر رسیدم مینویسم در موردش. فقط و فقط میدونم فکر کردن به تو شکل دانلود کردن یه فایل 100 گیگابایتی میمونه. اونم با اینترنت ایران! روی کل اینترنت تاثیر میذاره یه جوری که حتی نتونی به یه پیام توی تلگرام جواب بدی! دوباره بخون... من در مورد سرعت اینترنت حرف نمیزدم.

امروز وبلاگمو دانلود کردم. محض احتیاط من پیشنهاد میکنم شما هم این کار رو بکنید. با نرم افزار WinHTTrack کار باهاش راحته... حالا چرا؟ خب چون اینجا که بخش بکاپ گرفتنش کار نمیکنه. خود بیان بلاگ هم انگار دیگه اون پشت هیچ پشتیبانی نداره! چون چند روزه درخواست تغییر اسم یکی از وبلاگ‌هامو زدم و قبول نکردن! خب مشخصه انگار دیگه هیشکی بالا سر این پروژه نیست. و این خیلی غمناکه!

فعلا محض احتیاط توی بلاگفا این وبلاگ رو زدم: mrrobot.blogfa.com

ترجیحم این نیست ولی خب شاید مجبور بشیم بریم جاهای دیگه! پس اگر خواستین من و چرت و پرت هامو دنبال کنید، اونجا برام نظر بذارین! که گم نشیم :)

توی آخرین روز سال، یادم مونده که یه سری چیزا رو بذارم همینجا بمونه. به سال بعدی نره. مثلا نگه داشتن اشیای بی معنی که پر از خاطرات با معنی ان! یا مثلا پروژه‌های نصفه کاره که باید شیفت دلیت بشن. از پوشه عکس‌ها که نگم برات. فکر کنم یه 10-20 گیگی حذفیات داشته باشم! همه این کارا مونده برای همین یه امروز و من تا شب باید به ددلاین یه پروژه هم برسم! بعد اونوقت اومدم اینجا وبلاگ مینویسم! ولی خب تا یادم نرفته بگم که اگر خواستین این دور ریختن رو تو هم امتحان کنی، به فکر افکار دور ریختنی هم باش. خب؟

کنار اومدن یعنی شکست رو قبول کردن. من اون شوالیه توی ذهنم نمیشم که از همه چی شکست خورده و اومده یه جای دور از همه یه قلعه ساخته توش زندگی میکنه. بله با خود تو ام شاه سیاه. کنار اومدن یعنی مبارزه نکردن، من اون توانایی که دارم رو بلااستفاده نمیذارم بیام یه گوشه قلعه سیاه ساز بزنم و صبر کنم غروب بشه برم سنگ پرت کنم توی رودخونه! بله دقیقا با شمام جناب هیولا. من هر چقدرم که گذشته گندی داشته باشم نمیشینم توی وان حمام به این فکر کنم سفیدی وان چقدر توی کاشی‌های سبز رنگ حموم قشنگه! بعد تیغ بردارم رنگ قرمز هم بهشون اضافه کنم! من مثل تو هم نیستم رها. و بانوی قرمز پوش... من مثل تو هم آروم نمیتونم باشم. من میخوام بزنم تو دهن آدما. چه کسایی که من بهشون اجازه دادم منو بازی بدن، چه کسایی که خودشون به خودشون اجازه دادن منو بازی بدن. کنار اومدن یعنی شکست و قبول کردن و مرحله بعدش دیگه is done ! کاری برای انجام دادن نداری. من اینو هیچوقت قبول نمیکنم. مهم نیست تا همیشه طول بکشه. من دیگه تمام امیدمو، تمااااااااااامشو از دست دادم. همونقدر که تو الان حرفای ضد و نقیض منو نمیفهمی، منم رفتن تو رو نمیفهمم.

مرا ببوس مرا ببوس برای اخرین بار

تورا خدانگهدارکه میروم بسوی سرنوشت

بهار ما گذشته

 گذشته ها گذشته

منم به جستجوی سر نوشت

در میان طوفان همپیمان با قایقرانها

گذشته از جان باید بگذشت از طوفانها

به نیمه شبها دارم با یارم پیمانها

که بر فروزم اتشها در کوهستانها

اه شبه سیه گذز کند

زتیره راه گذر کند

نگه کن ای گل من

سرشک غم به دامن

 برای من میفکن

دختر زیبا امشب بر تو مهمانم

در پیش تو می مانم

تا لب بگذاری بر لب من

دختر زیبا از برق نگاه تو

اشک بی گناه تو روشن سازد یک امشب من

مرا ببوس مرا ببوس برای اخرین بار

تورا خدا نگهدار که میروم بسوی سرنوشت...

خب... سلام! در یک حرکت خیرخواهانه تصمیم گرفتم اطلاعاتی که از تراپی‌هایی که رفتم اینجا به اشتراک بذارم. پس! این تراپی‌های مجانی حرفای قلمبه سلمبه خودم نیست. منبع همشون دکتراهای روانشناسی داشتن و راستش خیلی هم کارشون خوب بوده! پس بریم اولیش. اینو راستش از یه توییت برداشتم ولی خب دیدم راست میگه! سوال هایی هستش که شما قبل از 1404 باید بپرسین و بتونید برای سال جدید، یه سال بهتر و پروداکتیوتر خودتون رو آماده کنید.

1. هدفی که خیلی دوست دارین بهش برسین چیه؟
چیزی که قلبتون برای رسیدن بهش تندتر میزنه! همونی که باید دنبالش برین! همونی که بهش فکر میکنید انگیزه میگیرین و میخواین براش بجنگید.

2. روی یادگیری چه مهارت‌هایی باید تمرکز کنید؟
همون مهارت‌هایی که شما رو از بقیه متمایز میکنه، باعث رشدتون میشه و مسیر رسیدن به هدفتون رو هموارتر میکنه.

3. ترس‌هایی که باید روشون پا بذارین، برای رسیدن به رشدتون چیه؟
همون ترسایی که شما رو عقب نگه داشتن، جاهایی که حس کردین به اندازه کافی خوب نیستین یا ممکنه شکست بخورید.

4. عادات خوبی که باید ایجاد کنید چیان؟
همیشه تغییرهای بزرگ از عادات روزانه کوچیک شروع میشن! اثر پروانه ای رو جدی بگیرین!

5. کدوم بخش از زندگیتون رو باید تقویت کنید؟
همه ما توی زندگیمون یه جاهایی داریم که توجه کافی بهشون نکردیم. شاید سلامت جسمی، شاید رشد فردی، یا حتی آرامش ذهنی! اینا رو پیدا کنید و ببینید کجا نیاز به تغییر یا تقویت داره.

 

اینا رو بنویسید توی یه کاغذ، جلوشون جوابتون رو بنویسید. صادقانه. عمیق بشین توی خودتون. یه امروز رو خلوت کنید باخودتون!

تا تراپی‌های مجانی بعدی خدانگهدار.

از نظر من اکثرا یا حتی میشه گفت تمامی رنجش ها از نامساوی ها میاد. توی همه جا میتونی ببینی! یکی یه لباس شیک داره، اونی که نداره رنج میکشه! یکی پول داره یکی نداره رنج میکشه. چرا اینو میگم؟ چون هیچوقت ندیدم کسی بیاد از اون دید حرف بزنه. چون رفاه و آسایش جمع شده برای یک درصد جامعه اس که ما داریم رنج میکشیم. اگر همه چی مساوی بود درست میشد. حالا چرا من نصف شب اومدم فلسفه رو با اقتصاد قاطی کردم؟ چون میخوام بگم درسته من خیلی دوستت دارم ولی بخش زیادی از رنجی که من میکشم اینه که تو زیادی حالت خوب بود. احساس میکنم نامساوی ایم. میخوای بهم بگو کینه ای میخوای بگو نادون، هر چی میخوای بگو ولی من گاهی اوقات میگم اگر تو هم اندازه من حالت بد بود. تو هم اندازه من احساس خلا، پوچی، بی ارزشی، طرد شدگی، ول شدگی و... رو تجربه میکردی من انقد حالم بد نبود! میدونی؟ یعنی حال من هم از سمت رنج رفتن توعه هم از سمت اینکه تو هیچیت نشد... من بی رحم نیستم اما گاهی از تو یکم زندگی نکردن میخواستم. من بی معرفت نیستم اما خوشحال شدم شبی که توی بیوت نوشتی "خواستم مثل آسمان باشم" این نخواستنی که توی جمله ات مخفی بود به من حس آرامش داد. که ببین ببین، من اونقدرام بی ارزش نبودم. نبودنم یه فرقی داشته. ببین ببین اونم حالش بده! اگه کل دنیا خودکشی عمه شون رو از نزدیک دیده بودن، که بغلش کنن و ببینن مرد. من اینقد سلامت روانم بهم ریخته نبود! چون اونجا همه چی مساوی بود. نباید اینطوری بود که من کنکور قبول نشم، من هر چی بدوعم نتونم پس انداز کنم، من هر چی تلاش کنم تو بیشتر بری، من هر چی فکر دارم بریزم زمین که یه راه برای موندنت پیدا کنم، و تو تمام این کارا رو نکنی! این نامساوی بودن داره دیوونم میکنه!