عکس پروفایلت رو عوض کردی. یکی از حس های قشنگ اینه که میتونم ادعا کنم اولین نفر که توی دنیا متوجه میشه منم! اما وارونه بود، اما سیاه و سفید بود. ناراحتی؟ نگو که کارمای خنگ داره تلافی میکنه؟ آره؟ این کارمای خنگ نمیفهمه به جای اینکه حال تو رو بد کنه، میتونه حال منو به جاش خوب کنه؟! اینطوری بهتر نیست؟ یعنی .. اخه با بد بودن حال تو به من چی اضافه میشه؟ دلم خنک میشه؟ نه .. من دلم تنگه فقط... نمیدونم چی شده اثر خواب آلودگی قرصای افسردگی باز برگشته! زیاد میخوابم این روزا و میترسم بقیه بو ببرن که من قرص میخورم!
نشستم پای کد هام... البته دروغ چرا..! دراز کشیدم! میدونی چرا من بک اند کار میکنم؟ چون اگر خروجی کدهای فرانت رو در نگاه اول از دور ببینی، به نظر پروژه بدون مشکله! اگر هیچجا کلیک نکنی، سفارشی ثبت نکنی، کاربری ثبت نام نکنی! همه فکر میکنن که پروژه کامله. یه جورایی میشه گفت که بک اند انگار بود و نبودش مهم نیست! منم گاهی وقتا همین حس رو دارم. اگر من و کدهام نباشیم...
من هیچوقت فکر نمیکردم وقتی دوباره بخوام وبلاگ نویسی رو شروع کنم، افسردگی همچنان باشه. ناامیدی همچنان باشه. حس رها شدگی، حس تنهایی، حس طرد شدن همچنان باشه. اما انگار این احساسات هیچوقتِ هیچوقت نمیخوان پایان داشته باشن. این هفته درس خوندن برای کنکور ارشد رو شروع کردم. ولی هیچ حس شوقی نسبت بهش ندارم. درواقع همش اون سناریوهای بد که در مورد تو میسازم هست و شدیدتر شده. اینکه حس میکنم دیگه قرار نیست با هر چقدر جنگیدن به تو برسم، عذابم میده. من از این جنگ نمیخوام دست بکشم. خسته نیستم ولی اگر یکم حس قوت قلب داشتم چیز بدی نبود!
گفت برای من که اشکالی نداره! هر وقت بخوای میتونی بیایی پول میدی منم کارمو انجام میدم حرف میزنیم. اما بهتره بری پیش یه دکتر دیگه ای که یه روش دیگه ای رو باهات کار کنه. میگفت و میگفت و میگفت و من داشتم به گلدون وسط میز نگاه میکردم. یه گلدون کوچیک با کلی گل کوچیک سفید توش. دور گلدون هم دون دون صورتی بود. وسط میز نبود اما گلدون قشنگی بود. به این فکر میکردم که این اتاق چقدر سفیده! اصلا چرا باید نزدیک سقف پریز بذارن؟ چرا یه پنجره بازه ولی اون یکی نه؟ یهو تو رو دیدم که کنار مبل خانوم دکتر نشستی، دستت رو زدی زیر چونه ات. هر آن منتظر بودم که بگی پخ! و مثلا منو بترسونی. اما نکردی. به جاش گفتی چیه؟ گفتم ببین منو به چه روزی انداختی؟
من فکر میکنم خیلی چیزا تقریبا همیشه باید رو مخ باشن! رو مخ بودن یه سری چیزا همیشه باعث حرکت و پیشرفت آدما میشه. مثلا من قبلنا توی یوتوب ویدیو میذاشتم میگفتم سوالاتتون رو از من نپرسین! من مشق حل کن شما نیستم! الان ولی هر کی سوال میفرسته شده اون بیخیال میشه ولی من بیخیال نمیشم تا حلش کنم! مثلا همین دوره جنگو که توی یوتوب میذارم، هر روز کلی کد میفرستن و من همشون میرن رو مخم! اونقدر فکر میکنم سرشون، اونقدر حرص میخورم و کدها رو عوض میکنم تا بالاخره متوجه میشم که مشکل کجاس. و میدونی چیه؟ هر بار زمان حل کردن این سوالا و مشکلات داره کوتاه تر میشه! رو مخ بودن دانشجوهایی که خطا دارن، داره بهم یاد میده که جنگو رو هر روز مرور کنم و حرکت کنم. به نظرم بیخیال خیلی چیزا نباید شد! عشقی که ارزش داره، کاری که قراره یه روزی تو رو پولدار کنه، زبانی که هر روز باید ده کلمه خوند و حفظ شد، اونی که بیخیال میشه، رها کردن و بیخیالی رو برای موارد بعدی هم به کار میگیره.
توی این روزایی که حالم درهم برهم بود و هزار تا کار داشتم ولی هیچ کاری برای انجام دادن نداشتم، یه پروژه بهم پیشنهاد شد که UI صفحه اول یه اپلیکیشن رو طراحی کنم. خب من گرافیک هم بلدم ولی تا حالا باهاش درآمد جدی نداشتم و کار آنچنانی نکردم...
اگر چیزی که جدایمان نکرده مرگ نیست؛ پس خیلی حیف شدهایم ... :)
این چند روزی که نبودم، به خاطر مرگ عموم بود.. بله.. عموم بعد از اینکه 30 روز توی کما بود، 19 ام شب زنگ زدن گفتن که فوت شده. تصادف کرده بود و به شکل فجیعی مجروح بود. از خون ریزی داخلی، عفونت و ... بگیر تا شکستگی و.. مامان بزرگم رو که بغل کردم، همه خانوما نگاه میکردن ببینن چطوری گریه میکنم. اما من گریه ام نمیومد.. وقتی گریه ام نیومد همه فکر کردن چقدر قوی ام! اما من همه اشکامو ریختم برا تو، الان اشکام نمیاد. چیکار کنم؟ لابد اینم تقصیر منه؟ امروزم که تشیع جنازه بود، هر چقدر خواستم گریه کنم نشد، مثل بت زهرمار یه گوشه نشسته بودم، فقط و فقط تونستم ادای آدمایی که توی شوک ان رو دربیارم. ببین منه ربات، برای عموم گریه نکردم، ولی شبی که داشتم از شهرت برمیگشتم، کنارت، برای تو، به خاطر تو، گریه کردم.. مدیونی اگر اینو نوشته باشی پای ضعیف بودنم...
امروز فهمیدم با آدما تا وقتی که زنده ان باید مهربون باشی. هیچی ازت کم نمیشه. مهربون باش. مهربون باش تا وقتی که دیگه نبود پشیمون نشی. امروز پشیمونی خیلیا رو دیدم آخه ... میگم .. یعنی منم بمیرم تو پشیمون میشی؟ البته اول باید خبردار بشی! وقتی نه زنگ میزنی نه پیام میدی چطور خبردار شی؟
حالا که شب شده، حالا که برگشتم خونه، دلم میخواد زار بزنم. دلم میخواد سرمو بکنم توی بالشتم و داد بزنم. بازم برای تو. حالم گرفته اس... میخوام برم قرصمو بخورم، قرائت یاسین رو پلی کنم و چشمامو ببندم و پاهامو بکنم توی شکمم. دلم میخواد بمیرم... برای تو...
ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه شنبه ای که قرار بود قوی شروع کنم. پونز از شاهین نجفی رو پلی میکنم توی اسپاتیفای.. همون که میگه حالم این روزا حال خوبی نیست... وبلاگ رو باز میکنم.. چی بنویسم؟ بازم گلایه از تو؟ تکراری شده. بازم افسردگی؟ تکراری شده. روزهای من تکراری شده... هیچوقت فکر نمیکردم سرنوشت کسی که یه نفر رو اینقدر دوست داشت این بشه. سرنوشت کسی که شب و روز تلاش میکرد، با شوق و ذوق تلاش میکرد، تنها بود تو زندگی و تنهایی همه کارا رو خودش انجام میداد. پسری که آرزو و هدف داشت! پسری که ساعت ها به آسمون خیره میشد و ستاره ها رو رصد میکرد. پسری که شب تا صبح بیدار میموند کد میزد تا یه چیز الکی بسازه ولی همون چیز الکی رو خیلی دوسش داشت! ساده میگم... دلم برات تنگ شده و به ساده ترین شکل ممکن منتظرم برگردی.. حساب های بانکی پر، موفقیت های کاری، معروفیت توی یوتوب، هیچکدوم اینا حال خوب کن نیستن .. حتی قرصای دکتر هم دیگه شدن عین مشق شب! فقط باید بنویسم و بخوابم... هیچی حال خوب کن نیست. همه حوصله سر برن. من به طرز احمقانه ای منتظرم برگردی. شک دارم این روزهای سیاه، همیشه سیاه بمونن... اما فقط میخوام سفیدیشون با تو باشه.
از اونجایی که بخشی از درآمد من از طریق تولید محتوا هستش. برای تولید محتوا من نیاز به عکس های مختلف دارم که استفاده کنم.. یه مدتی شده بود که فرمت های تصویری .jpe یا .webp یا .avif خیلی زیاد شده بود و تمام عکس ها این فرمت ها رو داشتن و از اونجایی که این فرمت ها رو فوتوشاپ باز نمیکنه من هی مجبور بودم توی سایت های مختلف این تصاویر رو فرمت کنم. این کار زمان زیادی از من میبرد. انقدی که از این فرمت ها (که فکر میکنم توسط گوگل پیشنهاد شدن) متنفر شدم. پس یه اسکریپت hate با پایتون نوشتم تا این کار رو انجام بده.
در مرحله اول فقط webp رو تبدیل میکرد. بعدش بقیه فرمت ها رو هم بهش اضافه کردم.
توی مرحله دوم کاری کردم که این فرمت ها رو تبدیل میکنه، عکس های قبلی رو پاک کنه.
توی مرحله سوم کاری کردم که این عکس ها توی یه پوشه خاص ذخیره بشن.
و در نهایت که مرحله چهارم میشه، کاری کردم وقتی اسکریپت رو اجرا میکنی، هر چی عکس با فرمت های عجیب غریب توی دسکتاپ هست، تبدیل بشن به jpg و توی یه پوشه خاصی ذخیره بشن و همچنین اون پوشه باز بشه!
حالا گوگل خان، بچرخ تا بچرخیم!
لینک اسکریپت رو به زودی میذارم، باید گیت هابم رو یکم سر و سامون بدم و اونجا آپلودش کنم...