ننوشتم تا حالا اینجا... من بعد از یه فروپاشی روانی تصمیم گرفتم یه تجربه جدید شروع کنم که اون یادم بره، حالا اون که یادم نرفت هیچ، کلاس ویولنی که شده تجربه جدید هم داره قاطیش میشه! ولی کلا اول هفته ها عصرش میرم کلاس ویولن و خیلی خوش میگذره. برای چند لحظه هم که شده میگم میخندم و چند ثانیه ای حس تنهایی رو فراموش میکنم (شایدم حس فراموشی رو تنها میذارم!). موقع رفتن راننده اسنپ برداشت گفت "ببخشید من نمیتونم خودمو نگه دارم باید بپرسم! عطری که زدین چیه؟ خیلی بوش خوبه!" یه لبخند ریز زدم گفتم دارک ماسک! ولی خب حس خوبی داد! یه لحظه به این فکر کردم الان این راننده توی سرش چه فکری میکنه؟ ویولن دیده دستم فکر میکنه بچه پولدارم، موهامو بستم فکر میکنه مرفه بی دردم هر شب مهمونی و پارتی، از اونا که هر ماه باباشون بهشون حقوق میده! خخ.. چی بگم!

من همیشه گفتم "برای تک تک چیزایی که داشتم، دارم و خواهم داشت؛ دهنم سرویس شده، میشه و خواهد شد!" این یه خوبی داره.. میدونی؟ اینطوری وقتی یه اتفاقی برات بیوفته نمیزنی به پای خوش شانسی و بخت و اقبال و یا حتی لطف خدا..! تلاش خودت بوده.

از اینا بگذریم، کاش میشد یه نیرویی چیزی داشت که بشه فهمید آدما وقتی باهات صمیمی میشن قصدشون چیه! آخ اگر این قابلیت رو داشتم جلوی خیلی از ضررها و فروپاشی های روانی رو گرفته بودم تا الان! و الانم مسیر درست زندگی رو پیدا میکردم!

میگم...من دست به علامت تعجب و نقطه و این چیزام خیلی خوبه! ولی این چیز خوبی نیست... برای کوئرا که کار میکنم برام یه دوره آموزش بهتر نوشتن گرفتن خخ که یاد بگیرم متن های بهتری بنویسم براشون... حالا یه روز مفصل مینویسم که چی شد من اصلا سر از کوئرا درآوردم...

 

امشب کلی از کارام مونده، باید دوره ضبط کنم، باید ژورنال بنویسم، باید حواسمو پرت کنم افسرده نشم خخخ...

هووفف..

۰ ۰