۱۵۸ مطلب با موضوع «پروژه ها» ثبت شده است.

از اونجایی که بخشی از درآمد من از طریق تولید محتوا هستش. برای تولید محتوا من نیاز به عکس های مختلف دارم که استفاده کنم.. یه مدتی شده بود که فرمت های تصویری .jpe یا .webp یا .avif خیلی زیاد شده بود و تمام عکس ها این فرمت ها رو داشتن و از اونجایی که این فرمت ها رو فوتوشاپ باز نمیکنه من هی مجبور بودم توی سایت های مختلف این تصاویر رو فرمت کنم. این کار زمان زیادی از من میبرد. انقدی که از این فرمت ها (که فکر میکنم توسط گوگل پیشنهاد شدن) متنفر شدم. پس یه اسکریپت hate با پایتون نوشتم تا این کار رو انجام بده.

در مرحله اول فقط webp رو تبدیل میکرد. بعدش بقیه فرمت ها رو هم بهش اضافه کردم.

توی مرحله دوم کاری کردم که این فرمت ها رو تبدیل میکنه، عکس های قبلی رو پاک کنه.

توی مرحله سوم کاری کردم که این عکس ها توی یه پوشه خاص ذخیره بشن.

و در نهایت که مرحله چهارم میشه، کاری کردم وقتی اسکریپت رو اجرا میکنی، هر چی عکس با فرمت های عجیب غریب توی دسکتاپ هست، تبدیل بشن به jpg و توی یه پوشه خاصی ذخیره بشن و همچنین اون پوشه باز بشه!

 

حالا گوگل خان، بچرخ تا بچرخیم!

لینک اسکریپت رو به زودی میذارم، باید گیت هابم رو یکم سر و سامون بدم و اونجا آپلودش کنم...

پروژه پایخونه قراره یه کتابخانه باشه. یه کتابخانه پر از کتاب های پایتونی توی طبقه بندی های مختلف. چون من وقتی از 95 پایتون رو شروع کردم، کلی کتاب دانلود کردم و دارم... دوست دارم اینا رو یه جا بذارم که همه بهشون دسترسی داشته باشن. امیدوارم که این پروژه خوبی باشه! (مثل تک تایم لاین!) اینم با جنگو شروع میکنم! آی لاو جنگو!

 

روز اول: 16 آبان

پروژه رو توی لپ تاپم شروع کردم. مدل هاشو ساختم و یه تمپلیت خالی بهش اضافه کردم. فعلا دو تا مدل ساختم یکی کتاب و یکی دسته بندی. چند تا دسته بندی اضافه کردم و توی قالب وبسایت اضافه شون کردم به منوی سایت. فعلا که خوب پیش میره! نگرانیم در مورد بخش مطالعه کتاب هاس!

 

روز دوم: 17 آبان

امروز بی حوصله بودم، ولی خب با بی حوصلگی فراوان و همچنین با سردرد ناشی از درد سیم های ارتودنسی، بازم روی پایخونه کار کردم. تا الان بخش مطالعه کتاب رو نوشتم، تصویر جلد کتاب اضافه کردم . میترسیدم این بخش رو نشه نوشت. بخشی که از گوگل درایو لینک کتاب رو بگیره و نشون بده. ولی خب نشون داده شد! یوهو...!

 

روز سوم: 18 آبان

امروز تقریبا پروژه رو کامل کردم، به گوگل درایو وصل کردم تا کتاب ها رو از اونجا بخونه، اینطوری فضای هاست جنگوم اشغال نمیشه. فقط مونده اینکه توی بخش مطالعه کتاب یه سری اطلاعات از کتاب بنویسم یه لینک هم بدم به صفحه اول و همین! میمونه دیپلوی کردن پروژه و اضافه کردن باقی کتاب ها... راستی! دامنه هم خریدم براش pykhone.ir ..!

این پروژه هنوز در حد ایده اس. ایده اصلی اینه که یه برنامه داشته باشیم برای شمارش قدم! ولی به شکل جذاب تر. اینطوری که کاربر وارد اپلیکیشن میشه. یه آدمی رو میبینه در حال قدم زدن. بالاش تعداد قدم ها رو زده. این برنامه باید خیلی دقیق باشه. وقتی توی ماشین هستیم نباید قدم ها رو حساب کنه! یعنی یه جورایی هم باید با لوکیشن گوشی کاربر رو رصد بکنه و هم با تکون خوردن گوشی! چون اگر توی ماشین باشی درسته لوکیشن عوض میشه ولی گوشی ثابته پس نباید جزو قدم ها حساب بشه! حالا یه همچین چیزی...

خلاصه اون آدمی که توی اپلیکیشن در حال قدم زدن هستش، رو به روش یه جاده تاریک باشه. حالا مثلا علی 500 قدم برداشته، امیر 499 قدم، به 500 که رسید علی رو ببینه کنارش! یعنی آدمایی که به قدم های مساوی میرسن کاراکتر خودشون رو توی اپلیکیشن کنار هم ببینن. هر چی آدما بیشتر قدم بردارن، بیشتر جلو میرن و بیشتر تنها میشن توی اپلیکیشن..! یه روزی اینو میسازم :)

پروژه تِک تایم لاین روز امروز شروع کردم... اولش میخواستم برای خودم، برای کارم (تولید محتوا) یه تقویم داشته باشم که وقایعی که توی دنیای تکنولوژی و برنامه‌نویسی هست رو نوشته باشه. چیز درست و حسابی پیدا نکردم پس شروع کردم به نوشتن یه تقویم برای خودم توی شیت گوگل. اما دیشب یهویی به ذهنم رسید که خب چرا اینو یه وبسایتش نکنم؟ یه تقویم که هر روز کاربرا بیان، و ببینن امروز چه اتفاقاتی افتاده و...

 

روز اول (4 آبان):

امروز بارون میبارید. وقتی بارون میباره اینجا خیلی اینترنتش داغون میشه ولی به هر بدبختی که بود به چت جی پی تی گفتم یه UI زد و وصلش کردم به پروژه جنگو و دیتابیس و مدلش رو ساختم، و شروع کردم به وارد کردن تاریخ های مهم... تا الان 40-50 تا مناسبت پیدا کردم که توش گذاشتم ولی خب اگر بتونم امشب باید بیشتر پیدا کنم که برای فردا وارد کنم.

همین نیم ساعت پیش، یهو به ذهنم رسید که برای مناسبت ها خوب میشه اگر یه عکس هم بذارم، پس تنظیماتش رو توی پروژه جنگو ساختم و بخش تصاویر رو هم اضافه کردم.

اوو راستی..! دامنه هم خریدم براش (techtimeline.ir) ولی خب چالش اصلی سرور یا هاستینگ هستش! که فردا یه کاریش میکنم...

 

روز دوم (5 آبان):

امروز سعی داشتم که یه هاست رایگان جنگو پیدا کنم و پروژه رو روش آپلود کنم اصلا ببینم چنین کاری شدنیه!؟ خب... شدنی بود ولی بسیار سخت! تازه هاست رایگان هم زمان دار بود و خب خیلی دوامی نداره! ولی با کلیت کار آشنا شدم. حالا شاید یه هاست بخرم، یا یه جای بهتری پیدا کنم. ولی خب فعلا باید سایت رو بیشتر پر کنم از مناسبت ها...

 

روز سوم (6 آبان):

امروز هاست جنگو که خریده بودم رو ارتقا دادم و پروژه ای که از کار افتاده بود دوباره اجرا شد (yay) و همچنین دامنه ای که خریده بودم رو هم تونستم بهش وصل کنم و...

http://techtimeline.ir

این میشه گفت اولین وب اپلیکیشینی که دارم میسازم و منتشر شده به شکل رسمی! فردا تولد بیل گیتس هستش! اگر بتونم ازش یه استوری چیزی میذارم پزشو بدم خخ...

 

روز چهارم (7 آبان):

امروز تاریخ بالای سایت رو درست کردم! زشته دیگه ... سایت به نوعی یه تقویم هستش بعد تاریخ بالاش یه متن خامه! ولی الان هر روز تاریخ رو میندازه :) تازه پایینش هم یکم خز بازی کردم و اونجا که نوشته طراحی شده توسط آقای ربات، لینکش دادم به وبلاگ خخخ

 

دله دیگه! خسته میشه و مجبوره بازم ادامه بده و این به نظرم بدترین نوع خستگیه! خستگی که تایمی برای استراحت نداشته باشی... دلا خیلی مظلومن به نظرم... محکومن به رفتن، به ادامه دادن به شنیدن غر زدن هات و بازززز تپیدن...

اونجا که دلت خسته شد، اونجا که باز از زمین و زمان و همه شاکی شدی، به دلت سخت نگیر، اون از تو بدتره!

اونجا که دلت خسته شد، از آدما، بذار برو

اونجا که دلت خسته شد، از عشق، رها کن

اونجا که دلت خسته شد، از مکان الانت، ترک کن

برو یه جایی که خوش باشی

یه جایی که آدماش تو رو بفهمن

به دلت سخت نگیر

با همه بی رحم باش ولی با دلت نه

اونجا که دلت خسته شد

دستتو بذار روش و بگو

غمت نباشه

اینم میگذره...

پشت هر آدم موفقی

نه حمایتی در کاره، نه خانواده خوب و با اصالتی

نه روحیه خوبی بوده، نه زندگی بدون دغدغه ای

به نظر من اینا همش اضافیه

پشت هر آدم موفقی

یه شکست عشقی تلخ بوده

یه خلا معنوی که با هیچ چیز مادی پر نمیشده

یه تنهایی خالص

یه غم که انگار وصله به خونش

 

همه اینا باعث شده شبا بیدار بمونه

تو ذهنش نقشه بچینه

برای یه جنگ، یه انتقام

یه حسرت به دل گذاشتن

از اونا که پاشی بزنی تو دهن روزگار

خرخره اش رو بگیری خفه اش کنی

که دیگه برا ادامه روزات بد ننویسه

 

معلمم راست میگفت

تا احساس نیاز نکنی، چیزی رو نمیتونی عوض کنی

به بهشت پشت کردم

خدایا

ببخشید ولی من مشتری بهشتت نیستم

اگه من آفریده تو ام

خودت میدونی بهشت و آرامش توی ترکیب ذهنی من هیچ جایی نداره

من گل ام با آتیش جهنم خشک شد

حالام اینجام

هنوز زنده، هنوز قوی

حتی بیشتر از دیروز

من نقشه هامو چیدم

انتقام هامو میگیرم

حسرت به دل گذاشتن هامو میذارم

 

از سنگی که دیروز بودم

تا مجسمه امروزی که شدم

کیلومترها پشت به خنجر آدماس

همونا بودن که اون سنگ رو کردن یه مجسمه.

 

سیاه برای همیشه / آقای ربات

چند وقتیه که موزیک گوش نمیدم چون تو یادم میای...

نه که یاد تو افتادن بد باشه ها.. اون تلخی های آخرت یادم میاد

ولی الان از خواب پریدم.. از خوابت.. و رفتم موزیک غمگین گوش کردن

 

روزی صد دفعه مردم و زنده شدم تا عشقمو ثابت کنم

من که می‌ره دلم تا یه لحظه فقط تو رو نگاهت کنم

پر و بالت شدم تو اوج گرفتی نگرانت شدم

نگرانت شدم وقتی یه شهر همه ماتت شدن..!

 

چشمامو بستم، قلبم داغ شد

دروغ ترین داروی دنیا، بی حسی بود. آدم هیچوقت بی حس نمیشه

تو رفتی، تمومش کردی

خیالت ولی تموم نمیکنه.

.

.

سیاه برای همیشه / آقای ربات

سخت میشد هر روز لحظه ها یا سخت میگرفتم هر روز لحظه ها را ؟

شب در میان این همه روز غریبه بود یا روز همان شب بود فقط کمی روشن تر؟

معنی گل چه بود؟ معنی غنچه چه بود؟ زنده بودن خاک و من یکی بود؟

در روزهایی که واژه ها جنگ میکردند به دنیا آمده بودم

در یک دنیای غلط

که فاصله

جمله را زیبا نکند، زشت تر کند.

پای کدام اعتراف را امضا کرده بودم

که حتی زیباترین لحظه های زندگی ام باید گریه میکردم؟

شاید واژه ها عزیزان من در جنگ بودند که شهید شدند

و این اشک، به پای آنان بود.

 

آقای ربات.

تغییر کرده ام

خودم زیاد ولی

سایه ام همان است

خوب میشناسمش

همین روزها بود که

تنها شد.

 

 

نگاه میکنم

به روزها

به لحظه ها

به زندگی ها

به تک تک اشیا اتاق

به پنکه سقفی نداشته ام و بادی که روی صورتم است

به صدای پرنده از دوردست

نگاه میکنم

به جای خالی ات

اما جایت خالی نیست...

گلدان گذاشته ام و دورشان را با صدف هایی که چند سال پیش از دریا آورده بودم، تزئین کرده ام

پرده کشیده ام به پنجره ام، سفید با گل های نارنجی

تیره نیست، توری است و نور از آن رد میشود

اتاقم را روشن کرده ام

من

این روزها بیشتر از هر روز دیگری کار میکنم و درآمد دارم

اما دلم خوش نیست

این روزها بیشتر از هر وقت دیگری هدف دارم

اما ذهنم آرام نیست

این روزها بیشتر از هر روز دیگری زنده ام

اما روحم زنده نیست

 

اما...

اما نیست

این روزها جای اما نیست

اما هست

هست و ترسناک هست...

هست و من این روزها دلم برایت تنگ میشود ولی

اما جای تو دیگر در دلم نیست...

 

آقای ربات / قرنطینه، عصر جمعه