۷ مطلب در دی ۱۴۰۳ ثبت شده است.

چند روزه یادم میره قرصامو خوردم یا نه؟ بخورم یا نه؟ بخورم دوزش زیاد بشه نکنه بد شه؟ نخورم عوارض ترک یهوییش سراغم بیاد چی؟ اونقدر فکرا پیله میکنن دورمو که میشینم از روزی که رفتم دکتر میشمرم ببینم چند تا خونه از قرصام کم شده. اوضاع همینقدر ترسناکه! ترسناک تر اینکه یادم میره دیشب چیا به کیا گفتم! چیا از کیا شنیدم! ترسناک تر اینکه وسط این همه فراموشی تو همچنان از اینور اتاق میری اونور از اونور اتاق میای اینور! اتفاقات بدی داره میوفته! اگر من یه روزی یادم بره که تو نیستی چی؟ اگر وسط اون لحظه یادم بره که یه سری چیزا یادم میره چی؟ توی یه دنیایی که در ورودیش فراموشیه گیر میوفتم. اگر یادم بره راه برگشت کدوم وریه چی؟ اصلا اگه قدم زدن یادم رفت چی؟ من همین که زندگی رو یادم رفت بسمه...

بارها شُسته ای...نخواهد رفت

ردّ خون من است روی تن ات

نعش یک ببر منقرض شده ام

وسط بیشه زار پیرهن ات

 

عشق، دور است...بی سرانجام است

قطره ای آب، قبل از اعدام است

گریه ات دام، خنده ات دام است

منطقی نیست دوست داشتن ات!

 

خاطرات تو را قطار کنم؟

ناسزا بشنوم، فرار کنم؟

تو بگو عشق من! چه کار کنم

با تو و عاشقان بد دهن ات!

 

با سرانگشت های خسته ی من

مهربان شو کتاب ممنوعه

سهم چشمان بی قرار من است

سطرهای نخوانده ی بدن ات!

 

صلح کردیم و زنده دفن شدیم

جنگ پیدایمان نخواهد کرد

گرچه از زیر خاک بیرون است

دست سربازهای بی کفن ات...

 

| حامد ابراهیم پور |

هیچی نیست. هیچی نیست! تو اینم پشت سر میذاری. تو بدتراشو پشت سر گذاشتی! ای بگم چیکار کنه اونی رو که گفت واتس اپ رفع فیلتر شده که تو پاشی بری و عکس اونو ببینی! دلتنگ شدی. میفهمم. تراپیستت چی میگفت؟ اها گفت که هر وقت این حالت ها بهت دست داد از اون لیست کارهایی که دوست داری انجام بدی یکی رو انجام بده. کدومو انجام بدیم؟ موسیقی خوبه؟ بیا یه امتحان بکنیم. دستت چرا نمیشینه رو ساز؟ چرا آرایشش رو نمیگیره؟ وا! نوشته فا چرا میزنی لا! یواش! آرشه رو اونطوری فشار نده! استادت چی گفت؟ گفت برای دوبل نت زدن نیازی نیست آرشه رو فشار بدی. فقط باید جهت مناسب رو پیدا کنی. اصلا ولش کن! داری به اون لحظه فکر میکنی که به روانشناست در مورد اسم سازت میگفتی! این بدترت میکنه. بشین یکم کار کن. یه طرح توی فیگما داری که باید امشب تحویلش بدی! ویدیو دوره پایتونت رو ادیت نکردی! امشب هم باید ویدیو یوتوب بگیری و براش محتوا نداری! خب همه اینا کاره دیگه. یکی رو امتحان کن. ای بابا باز دو دقیقه نشستی پشت سیستم رفتی توی پوشه سریال ها و داری دونات میخوری؟ چرا به شاگردت پیام دادی امشب کلاس کنسله؟ تو که بیکاری! چی؟ نوشتی برق ها رفته؟ کو! برق هست که... آروم باش آروم باش، تو اینم پشت سر میذاری، تو بدتر از اینا رو پشت سر گذاشتی. یادت هست؟ اون شبی که محکم پاتو گذاشتی رو گیتار و شکوندیش. مامانت از توی هال گفت صدای چی بود گفتی کتابام افتاد رو زمین؟ خدایی حالا اون اصلا شبیه صدای کتاب نبود! ولی خب انگار همه باور کردن. بیا آدمایی که اذیتت کردن و بدترین رفتارها رو باهات داشتن رو لیست کنیم اصلا. دلت برا اونا تنگ میشه؟ میخوای برگردن؟ خب پس این چی داره لعنتی! فکر کن یه لحظه! فکر کن چه چیزا که بهت نگفت...! بودن رو گدایی نکن. هیچی نیست هیچی نیست! تو اینم پشت سر میذاری. تو از این بدتراشو پشت سر گذاشتی.

هزار و نهمین پست.. البته شاید تو کمتر ببینی، خیلی ها رو مخفی کردم. نمی‌دونم چی بنویسم فقط میدونم که باید بنویسم! می‌خوام از تراپیستم بگم که اون شب گفت چقدر کفشات قشنگه! یا از اینکه هنوز دفتر جدید رو برنداشتم نوت های خانوم دکتر رو بنویسم. یا امروز هیچی موسیقی کار نکردم... من ۵۰ هزار فالوور توی اینستاگرام دارم، ۴۰ هزار توی تلگرام، ۷ هزار توی یوتوب و اینقدر حس تنهایی دارم...! یه چیزی درست نیست. مثل سالاد شیرازی بدون آبلیمو، مثل آرشه ویولن بدون کلیفون، مثل ماشینی که ضبط نداره، مثل هوای سردی که آفتابه! بیخیال.... میرم کتاب بخونم...

خوش به حال من ودریا و غروب و خورشید
و چه بی ذوق جهانی که مرا با تو ندید
رشته ای جنس همان رشته که بر گردن توست
چه سروقت مرا هم به سر وعده کشید
به کف و ماسه که نایابترین مرجان ها
تپش تبزده نبض مرا می فهمید
آسمان روشنی اش را همه بر چشم تو داد
مثل خورشید که خود را به دل من بخشید
 ما به اندازه هم سهم ز دریا بردیم
هیچکس مثل تو ومن به تفاهم نرسید
خواستی شعر بخوانم دهنم شیرین شد
ماه طعم غزلم را ز نگاه تو چشید
منکه حتی پی پژواک خودم می گردم
آخرین زمزمه ام را همه شهر شنید

 

محمد علی بهمنی

تقریبا میشه گفت، هیچ دوستی ندارم. من در واقع رابطه هایی که با کار و منفعت حتی دو طرفه وجود داره رو دوستی حساب نمیکنم. اگر من یه روزی برات مفید نباشم، دوستت نیستم؟ هاه... پس در واقع من هیچ دوستی ندارم. امشب تراپیست میگفت میتونی با پسر من دوست های خوبی بشین! حتی یه لحظه تصورش هم ترسناک بود! یه آدم از یه دنیای روشن و کامل و رفاه و... و من از یه دنیای تاریک و سیاه! اگر چنین چیزی شدنی بود، نشان ین و یانگ سفید دنبال سیاه و سیاه دنبال سفید نبود. با هم قاطی میشدن! من همیشه فکر میکردم دوستی خواهم داشت که بگه "راستی هفته قبل سرت درد میکرد چطور شد؟" یه دونه از این رفیقا داشتم...تو بودی!

یه دفتر خیلی خوشرنگ دارم، که نمیدونستم چیکارش کنم. حالا میدونم! میخوام صحبت ها و کارهای تراپی رو توش بنویسم.. و امشب توی صفحه اولش قراره در مورد آگاهی صحبت کنم. اینکه چقدر فشار اوردم به مغزم تا توی مطب تراپیست بدونم چه کارهایی رو دوست دارم! میدونی؟ چه کارهایی اگر تو بودی، اگر نبودی و حالم خوب بود، یا حتی قبل اینکه تو بودی! ازم خواست همه رو لیست کردم و گفت آقای ربات، با این چیزا مشخص میشه! این چیزاس که آقای ربات رو توصیف میکنه... حالا قرار شده هر وقت حالم بد شد یکی از این کارها رو هر چقدرم کوچیک، ولی انجام بدم. راستی... به دکتر یه چیزی رو اعتراف کردم! گفتم اسم سازم چیه...