تو دنیای کامپیوتر به چیزی میگن باگ که ناخواسته باشه .. 

یعنی برنامه نویس نمیخواسته که اون چیز باشه .. و بودنش برای برنامه نقطه ضعف محسوب میشه

باگ ها به خودی خود بد نیستند .. اما وقتی نمایان میشن و همه از وجودشون خبردار میشن

میتونن بد باشن

کسایی میتونن با استفاده از همین باگ ها به برنامه آسیب بزنن

تو دنیای واقعی هم همین چیزا رو داریم

باگ ها 

هر کسی یه سری باگ داره

یه کارهای ناخواسته

یه اشکال ها

یه سری عادت های بد 

آدم میتونه خودشو با این باگ ها وفق بده .. طوری که براش آزاردهنده نباشه

اما باید مراقب باشه تا کسی اون باگ ها رو نبینه

یکی از این باگ ها ، باگ تنهاییه

هر کسی به خودی خود تنهاست .. همیشه یه حالت تنهایی تو سرشه

از این تنهایی لذت میبره

از تنهایی زندگی کردن لذت میبره

باید مراقب باشی که این لذت تموم نشه

که یکی نیاد و باگ تنهایی تو رو نفهمه

که اگه بفهمه

میتونه ازش سو استفاده کنه

اگه بفهمه یعنی تو بهش قدرت دادی که بتونه بهت آسیب بزنه

باید باگ هات رو مخفی کنی 

شاید کسی نباشی که بتونی همه باگ هات رو دیباگ(روشی برای رفع باگ ها) بکنی

اما متونی اونا رو پشت کد های دیگه مخفی کنی.


آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

سردرد ، سردرد ، سردرد

انتظار ، انتظار ، انتظار

فکر و خیال ، فکر و خیال ، فکر و خیال

من دارم دیوونه میشم

+ بهشون نگو .. 

چرا بهشون نگم ؟؟ اونا خودشون میدونن

+ اونا ازت سواستفاده میکنن

خفه شو عزیزم ! 

من دارم دیوونه میشم .. دیوونه ام کرده .. 

سرم داره منفجر میشه

نمیدونم کی ام 

نمیدونم چی میخام 

سرم داره منفجر میشه

لعنتی دلمم شکسته

هیچی از من نمونده

مغزم ویروسی شده

سرم داره منفجر میشه

دارم دیوونه میشم

اینا چی ان دیگه خدایا ؟؟ 

+ چیا ؟؟ ببینم ؟

همینا که روی گونه هام سر میخورن ..

+ اینا که اشکن دیوونه .. پاک قاطی کردیاا 

من دیوونه شدم .. من دیوونه شدم 

آره من هیچی حس نمیکنم

حتی اشک روی گونه هامو

حتی بغض تو صدامو 

این اشک ها یه روز تک تک قطره هاشون اسید میشه رو قلبت حالا بذار ...

این بغض ها یه روز لحظه به لحظه شون سنگ میشه میخوره تو سرت حالا بذار ..

مگه الکیه 

مگه الکیه

به همین راحتی 

همه چیو بهم بزنی و بری ؟

+حالا که رفته ؟؟ با گفتن این حرفا فقط سر من رو هم درد میاری عزیزم ! 

تو گوش نکن . به تو چه اصلا ؟؟ 

من نمیخوام بدون اون باشم .. من بدون اون من نیستم .. من هیچی نیستم بدون اون 

من اونو میخام 

من همون لعنتی رو میخام

من نمیتونم طاقت بیارم

من دیوونه شدم

دیوونه ام کرده 

من نمیتونم

نمیتونم

نمیتونم

+اگه نمیتونی ، پس بمیر

...


+: +ها هیولایه درونم بود :)

پ.ن : قشنگ ببین چیکار کردی .. خدا نکنه یه روز سرت بیاد چون میدونم چقدر نازکی .. میدونم میشکنی :(

آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۱ )

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

                                                             | خیلی کثافتی |

                                                             | خیلی کثافتی |

                                                             | خیلی کثافتی |

                                                             | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |                                      یادگاری از خوشگلترین تیکه بد زندگیم :(

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |                                      12 تیر 1397 

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی | خیلی کثافتی |

۰ موافق نظرات شما ( ۶ )

آره

منم یه روزی خیلی خوب بود 

با نشاط و سرحال و خیلی قوی 

شکست ناپذیر بودم و پرانگیزه 

هیچ چیزی نمیتونست مانع از حرکت من بشه

اما نمیدونم چی شد 

از من نپرس چی شد 

که خیلی چیزا شد و من قاطی کردم که چی شد 

که اینطوری شد

اما هر شب 

به امید یه روز خوب بیدار شدم 

که بیام و تو وبلاگ بنویسم دارم کار میکنم

دارم حرکت میکنم

اینکه خوبم . اینکه شادم

اما چرا هر روز اومدم و از تنهایی و سیاهی نوشتم ؟ 

چرا همه فکرم رو گرفته ؟ 

این افسردگی های لعنتی 

قرص هایی که اثرشون داره تموم میشه و نمیدونم بعدش چی میشه

چرا من اینقدر درگیر زمان شدم

چرا از حال لذت نمیبرم

اصلا چرا من دیگه لذت نمیبرم

:)

میگن خودت نخواستی

آره خب 

باشه .. 

خودم نخواستم

آره :(


ربات.

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۱۲ تیر ، ۱۹:۱۶ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۷۵
۰ موافق نظرات شما ( ۲ )

همانی که فکر میکردم پاک ترین است

کثافت ترین بود

همانی که فکر میکردم آرام جان من است

طوفان دلم شد

این خوبی ها 

این خوشی ها 

فقط گرد و خاکی بود 

که روی ظاهر اصلی اش مانده بود 

تا وقتی که آمدم

مثل باد

وزیدم

عشق ورزیدم

و گرد و خاک ها را از رویش تکاندم

و شد یک آدم دیگر 

در تضاد کامل 

قبولش سخت بود و هست

به خاطر همین ها

از زندگی سیر شدم

پیر شدم

خیره شدم 

به پوچی زندگی 

کاش 

آن روز که مثل باد می وزیدم

و گرد و خاک ها را میبردم

خودم را هم میبردم

به یک زندگی دیگر 

انتخابم اشتباه بود

یا اشتباهم انتخابی بود ؟

نمیدانم

اما 

نمیدانم چرا هیچوقت دیگر نتوانستم برگردم

از راهی که رفتم

و به حقیقتی که رسیدم...


دوازدهم تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و هفت

متنفرم از این تاریخ ها.متنفرم از زندگی ها.


آقای ربات.

۱ موافق نظرات شما ( ۱ )

جنگ بین بدی ها و خوبی ها

بین تاریکی و روشنایی

بین زندگی و مرگ

بین فقر و ثروت

بین تنهایی و شلوغی 

خنده و گریه

راست و دروغ

حقیقت و ...

حقیقت و چی ؟؟؟

اونقدر تلخ و کثیفه که حتی اسم هم نمیتونی روش بذاری

اونقدر قبول کردنش سخته که از درون منفجر میشی 

مخصوصا اینکه دیر متوجه بشی 

اینکه آدما میتونن هزار شخصیت داشته باشن

وحشتناکه .. 

الان که دارم اینو مینویسم

ممکنه غلط املایی تو نوشته ام زیاد باشه چون

دست هام میلرزه

و سرد شده 

و لمس شده

و لعنت به این جنگ نامعلوم

که باعث تمام این حال بده

من از این جنگ ها خسته ام :(

کاش کسی باشد و صلح کند

کاش کسی باشد و سواستفاده نکند 

از احساسات 

از افکار ها 

از رویابافی ها

کاش :(


+من لعنتی ؟ یا توی لعنتی ؟

ربات

۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

طعم تلخ خون 

رنگ سیاه بغض 

تنهایی به اندازه یک بغل

ترس به وسعت عرق پیشانی ام

آشفته به اندازه تمام کاغذ های سیاه و سفید پخش شده روی میز

خسته ام از این زندگی کثافت


یک باد خشک و گرم

چهار دیوار به عرض یک متر و ارتفاع شصت هزار پا

سه مداد ، سه کاغذ ، سی هزار حرف

سکوت .. به اندازه تمام جهان

خسته ام از این زندگی کثافت


یک کلاغ روی تیر برق

یک هوای خاکستری پر از ابر

ساعتی که پیوسته میرود

غروب و صدای اذان

خسته ام از این زندگی کثافت


تیرآهن

صدای زوزه سگ

هوا گرگ و میش

زمین سرد

خسته ام از این زندگی کثافت


جنگ از درون ، از بیرون

وجودم سنگ و بی روح

سردرد ، سردرد ، سردرد

مات ، مات ، مات

خسته ام از این زندگی کثافت


...

خسته ام از این زندگی کثافت

خسته ام از کثافت تمام جهان

...


+هیچ چیز از هیچ کس بعید نیست (هر هشت ساعت یک بار غرغره شود.)

آقای ربات . 

۱ موافق نظرات شما ( ۳ )

برای دوستی 

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟ 

وقتی بهترین دوستم منو زمین زد ؟؟

برای موندن

از تو چه انتظاری داشته باشم ؟ 

وقتی موندنی ترین تو زندگیم رفت ؟! 


چرا من حرفاتو باور کنم ؟

چرا چت های مسخره و تکرار شدنیتو باور کنم ؟! 

اولین نفری نیستی که از این چیزا فرستادی 

فاصله بگیر لطفا

فاصله بگیر که من متنفرم از آدمهایی که دو رو دارند ! 

که زود قضاوت میکنند و میبرند و میدوزند

من متنفرم از قول بودن ها و بی دلیل رفتن ها 

دیگر زندگی تکراری شده 

اینی هم که میبینی نفس میکشد 

که میبینی الکی لبخند چاپ کرده روی صورتش 

فقط به خاطر مادرش مانده هنوز ..

وگرنه این زندگی و این چرخه مسخره خیلی وقت هاست که تکراری شده

پس نمان .. زوووود برو .. و دوور شو 


نه به انتظار کسی 

نه انتظار از کسی


+ربات.

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۷ تیر ، ۰۰:۰۲ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۳۰
۰ موافق نظرات شما ( ۱ )

به پشت سرت نگاه میکنی 

کیلو کیلو حرف زدی .. حرف زدی .. حرف زدی ..

و فقط خودت میدونی که حرف زدی 

به جلوت نگاه میکنی

کیلو کیلو مشکل داره میاد .. 

و فقط خودتی و خودت 

به سالی که گذشت نگاه میکنی 

چقدر در ظاهر باارزش و پر از تلاش بود

و توی باطن .. پوچ ..

به خودت نگاه میکنی 

آرزو میکنی که چشم نداشتی .. 

که خودتو ببینی .. که صورت بقیه رو ببینی..البته که مهم نیس .. اما نگاهشون درد داره

کاش

کاش مغز هم نداشتی 

که هیچی یادت نمیومد

رفیقایه خوبی که رفتن

چیزایه باارزشی که از دست دادم

و 

زمان ... که مثل ماهی از دستم لیز خورد و ...

با این اعصاب خراب و این ظاهر آشفته

با این اتاق بهم ریخته و رخت خواب جمع نشده

با قرص و قرص و قرص و یک لیوان آب

چند بیسکویت برای صبحانه

آدم فضایی که نیستم بیخیال باشم ..

این فضا فقط مناسب مردن و خودکشی شده !

تا جایی که یادم می آید

هر سالی که تمام شد آخرش جشن بود

سالگرد تولدم

سالگرد وبلاگم

سال نو

اما این سال فرق دارد

آخرش جشن نیست .. شاید لبخند ظاهری باشد اما جشن نیست

دل خوش نیست و در پایان

سر انجام این سال بد ، یک پایان خوب نیست.

چرا که این من ، دیگر یک من خوب نیست ! 


+حال به شدت خراب روزهای آخر ..


ربات.

  • آقای ربات
  • سه شنبه ۵ تیر ، ۱۰:۳۸ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۳۰۲
۰ موافق نظرات شما ( ۶ )

صفحات دیگر