حالا که رفته ای بگذار برایت بنویسم. البته سوتفاهم نشود جانا. همیشه برای تو نوشته ام. حتی در غمگین ترین شعرهای منم از تو سرنخی پیدا میشود. حالا که رفته ای، به اندازه یک فنجان چای ناقابل بمان. تلخش میکنم. بمان و تلخی اش را قسمت میکنیم با هم تا برای تو هم راحت تر پایین رود.

 

بعد تو

آدم فراوان است

درست

خودت میدانی، خودم هم میدانم

اما بعد تو شکستن تک تک دل اینها، تقصیر توست

 

بعد تو، تقصیر توست که من یک سنگ دل بی رحم میشوم

 

تقصیر توست که بیگانه میشوم با هر چه خوبی که بود

 

تقصیر توست که رنگ به روزگارم نمی آید و خنده بر لبانم

 

آری تقصیر توست، تو باید به خدا جواب پس بدهی

 

خدا هم ببخشد تو را

 

من نمیبخشم..!

 

 

"آنقدر زیبا دوستت داشتم، آنقدر مقدس بودی برایم

که تو رفتی، انگار برای یک مسلمان خدا رفت..!"

 

ثبت شود به وقت دوازدهم تیر ماه سال هزار و سیصد و نود و نه خورشیدی.

آقای ربات.

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۱۲ تیر ، ۲۳:۵۶ ب.ظ
  • بازدید : ۱۴۸
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

قبل اینکه بخوام بیام و هفته نویس شماره 5 رو بنویسم، داشتم به این فکر میکردم خیلی بده که اینجا همش شده هفته نویس!

مثل زندگی من که همش شده مشکل!

چیز زیادی ندارم بگم

فقط برین اینو گوش بدین:

Beyond The Black - My God is Dead

 

:)

 

کمی از این موزیک:

I walked across the desert a thousand miles
And every second cost to me a thousand lives
And I close my eyes, and I pay the price
When all of nature's beauties wore off and died
You promised me the heavens will make it right
And I closed my eyes and trusted your lies

  • آقای ربات
  • پنجشنبه ۲۹ خرداد ، ۲۲:۵۸ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۴۸
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

رسیدیم به شماره 4 از هفته نویس ها

خیلی چیزا از هفته نویس شماره 1 عوض شده

مثلا اینکه

دیگه اون حس خوب هدف داشتن رو ندارم به زندگی. اینکه باشگاه دیگه شاید نرم. اینکه باز انگار همه چی تاریک شد.

ولی

ولی یه چیز همونه

شایدم شدیدتر

من از آدما متنفر ترم !

 

آدما هیولان. اینکه میتونن تو لحظه، به نفع خودشون عوض بشن. اینکه هر کاری دوست دارن با دل آدما میکنن. اینکه فقط حال خودشون برای خودشون مهمه. اینکه اگه بفهمن دوستشون داری هیولاتر میشن....آره...آدما هیولان.

من به خطاهای برنامه نویسیم بیشتر از آدما اعتماد دارم.

:)

 

این هفته فقط داشتم به آدما فکر میکردم و کاراشون. همین..

 

/آقای ربات/

  • آقای ربات
  • جمعه ۲۳ خرداد ، ۲۳:۵۴ ب.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۲۲۱
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

خب..

انگار بازم دارم میرم توی نیمه تاریکی

همون نیمه قدیمی

همون خستگیا

فکرایه همیشگی

ولی حقیقت ترین بعد زندگیم

انگار دارم میرم تو دنیای تنهایی

اما از خودم پرسیدم چرا تنهام؟

از خودم پرسیدم چرا زندگی اینقدر سخته؟

پرسیدم کو خدا ؟

نه

اونقدر خسته ام

که حتی

نمیتونم این مطلبو تمو...

 

 

/آقای ربات/

  • آقای ربات
  • شنبه ۱۷ خرداد ، ۲۳:۴۳ ب.ظ
  • بازدید : ۱۳۲
۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

این یکی یکم دیر شد، درست مثل زندگیم که دیر شد و دیر فهمیدم که دیر شد!

میخام بگم برات که دنیا دیگه اصلا جای خوبی نیست. این همه اتفاق این همه سردرگمی این همه سیاهی و این همه شب

این همه شب...اصلا همش شبه و خورشید فقط یه توهمه...

حس میکنم عقب موندم از همه دنیا، چه میدونم.. شاید به خاطر اینه که خیلی دارم میدوم و ...

 

دیگه دارم عادت میکنم به نادیده گرفته شدن. به اینکه تنهام. به اینکه واقعا تنهام!

دیگه از رفتن کسی زجر نمیکشم، دیگه سرد شدن کسی برام سوال نیست و دیگه برای خودم خیالبافی های چرند نمیکنم

که ببینم فردا روزی باهاشم یا که به هدفم رسیده باشم

نه...

دیگه آروم شدم... آروم تر از نبض یه مرده

 

این یکی یکم دیر شد..قرار بود جمعه ها بنویسم. همون جمعه های پر از غروب غریب کسایی که رفتن

ولی ببین...دیگه حتی برام مهم نیست بیایی و اینجا رو خالی ببینی و نخونی و بری..!

 

/آقای ربات/

  • آقای ربات
  • شنبه ۱۰ خرداد ، ۱۰:۲۲ ق.ظ
  • روزنوشت
  • بازدید : ۱۳۷
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

نگاه میکنم

به روزها

به لحظه ها

به زندگی ها

به تک تک اشیا اتاق

به پنکه سقفی نداشته ام و بادی که روی صورتم است

به صدای پرنده از دوردست

نگاه میکنم

به جای خالی ات

اما جایت خالی نیست...

گلدان گذاشته ام و دورشان را با صدف هایی که چند سال پیش از دریا آورده بودم، تزئین کرده ام

پرده کشیده ام به پنجره ام، سفید با گل های نارنجی

تیره نیست، توری است و نور از آن رد میشود

اتاقم را روشن کرده ام

من

این روزها بیشتر از هر روز دیگری کار میکنم و درآمد دارم

اما دلم خوش نیست

این روزها بیشتر از هر وقت دیگری هدف دارم

اما ذهنم آرام نیست

این روزها بیشتر از هر روز دیگری زنده ام

اما روحم زنده نیست

 

اما...

اما نیست

این روزها جای اما نیست

اما هست

هست و ترسناک هست...

هست و من این روزها دلم برایت تنگ میشود ولی

اما جای تو دیگر در دلم نیست...

 

آقای ربات / قرنطینه، عصر جمعه

 

۱ موافق نظرات شما ( ۰ )

ساعت ده و نیم صبح

منِ تازه از خواب بیدار شده، با دهانی خشک مثل چوب

درست فکر میکنی! قرص هایم دیر شده

وقتی قرص هایم دیر میشود بی اراده گریه میکنم

سرد میشوم و انگار مرا می اندازند توی یک استخر آب داغ

شاید هم گرم میشوم و انگار مرا می اندازند توی ی استخر آب یخ

نمیدانم از چه بنویسم

دیگر همه چیز تکراری شده

یا میشود

وقتی

هزار نفر از این در

بی صدا بگذارند و بروند

و سر و صدا درست کنند از بستن درهایی که هیچوقت صدا نداشتند

میدانی

هزار و یکمی دیگر صدا ندارد

 

 

  • آقای ربات
  • جمعه ۲۹ فروردين ، ۱۱:۰۱ ق.ظ
  • بازدید : ۹۴
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

یک تار موی تو را دارم

فرفری

طلایی

انگار با آدم حرف میزند :)))

  • آقای ربات
  • چهارشنبه ۲۰ فروردين ، ۱۱:۵۶ ق.ظ
  • بازدید : ۶۶
۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

امشب هم گذشت

یک شب دیگر اضافه شد و هر شب

به خودم نوید میدم که تو قوی تر از دیروزی

چون یک روز دیگر بی او سر کردی

امشب هم گذشت

دلم گرفت برای تمام کسانی که

زیادی برایشان مهربان بودم

زیادی یک رو بودم

زیادی ساده بودم

دلم گرفت برای خودم

خودمی که بودم

خودمی که یک شهر را درمان میکرد

با حرف هایش

با آرامشش

خودمی که برای همه خوبی ها را میخواست

دلم گرفت برای خودم

برای خودمی که شدم

برای یک تکه سنگ

که اگر تمام آدم های دنیا

ها..! بکنند هم ذوب نمیشود

دیگر تمام شد

تمام مهربانی ها

تمام صداقت ها

تمام سادگی ها

تمامِ تمام ها، تمام شد...

 

آقای ربات.

۰ موافق نظرات شما ( ۰ )

به نظر من این خود ما هستیم که زندگی را سخت میگیریم

زندگی سخت نیست

خود ما آدم ها هستیم که قناری ها را در قفس می اندازیم بعد از زندانی بودنشان شعر میسراییم

خود ما آدم ها هستیم که خیلی زود میخواهیم به عشق برسیم اما چیزی که نصیبمان میشود تنفر از کسی هست که یک روزی میگفتیم

اگر بگوید "آری" دیگر هیچ چیزی از خدا نمیخواهم

این خود ما آدم ها هستیم که زندگی را سخت کردیم

باران همیشه یک جور میبارد

اما تو یک روز کفش هایت کثیف میشود

یک روز روحت تازه میشود

آری تقصیر خود ما آدم هاست

وگرنه زندگی هنوز بوی سیب میدهد

سیب های باغ مادر بزرگ

عطر چای در استکان های کمر باریک!

دو صد لبخند و هزار قهقهه رو به آسمان

دلم تنگ است برای روزهایی که قبله مان آسمان بود و

عبادت معنی لمس دانه های تسبیح به دستان مادر بزرگ بود

لذت خواب سنگینی که بیدار شدیم و دیدیم مادربزرگ چه سبک رفت...

دیدیم که گل های قرمز چادر سفیدش پژمرده شد و آسمان چرا قبله نبود؟؟؟؟

کسی فهمید؟

شاید کسی سختش کرده بود

آخر آسمان یک دست آبی من چه تقصیری داشت که

ببارد و ببارم و چاره ای برای دل بی قرارم نداشته باشد ؟

آری...

ما خودمان زندگی را سخت کردیم.

 

آقای ربات.

 

۰ موافق نظرات شما ( ۰ )